صفوت. [ ص َ وَ ] ( ع اِ ) صفوة. خالص و برگزیده چیزی :
چون خاک و هوا را بشود رتبت و صفوت
چون چرخ و زمین را بجهد راحت و آرام.
مسعودسعد.
چون ز راه صدق و صفوت نز من آید نز شما
صدق بوذر داشتن یا عشق سلمان داشتن.
... [مشاهده متن کامل]
سنائی.
آب را تا لطف و صفوت نار را تاب و تبش
خاک را حلم و درنگ و باد را خشم و شتاب
جاودان بادی بعالم پادشاه کامران
خاک حلم و باد شوکت آب لطف و نار تاب.
سوزنی.
وز نور روی صفوت لعل تو آورد
در یک مکان هم آتش و هم کوثر آینه.
خاقانی.
دریای عقلی در دلش صحرای قدسی منزلش
از نفس کل آب و گلش ، صفوت در اجزا داشته.
خاقانی.
صبح همه جان چو می ، می همه صفوت چو روح
جرعه شده خاک بوس خاک ز جرعه خراب.
خاقانی.
گفت لابد درد را صافی بود
زین دلالت دل بصفوت می رود.
مولوی.
رجوع به صفوة شود.
- صفوت آدمیان ؛ پیغمبر اسلام : در خبر است از سید کائنات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصطفی ( ص ) . ( گلستان ) .
صفوة. [ ص َ / ص ُ / ص ِ وَ ] ( ع اِ ) خالص و برگزیده چیزی. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر ) . برگزیده و آنچه صاف باشد از تیرگی و غش. ( غیاث اللغات ) . خالص. ( مهذب الاسماء ) . || ( اِمص ) برگزیدگی. ( غیاث اللغات ) . بی آمیغی. پاکی. ویژگی. نابی. بی غشی. خلاف کدورت. || ( مص ) خلاصه کردن. ( غیاث اللغات ) . || صاف شدن. ( غیاث اللغات ) . صافی شدن. ( دهار ) .
صفوة. [ ص َ وَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بالاولایت ، بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. در 4000 گزی شمال تربت حیدریه و 2000گزی شمال شوسه عمومی تربت به باخرز. جلگه. معتدل. سکنه 196 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات ، بنشن ، تریاک. شغل اهالی زراعت ، گله داری. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
چون خاک و هوا را بشود رتبت و صفوت
چون چرخ و زمین را بجهد راحت و آرام.
مسعودسعد.
چون ز راه صدق و صفوت نز من آید نز شما
صدق بوذر داشتن یا عشق سلمان داشتن.
... [مشاهده متن کامل]
سنائی.
آب را تا لطف و صفوت نار را تاب و تبش
خاک را حلم و درنگ و باد را خشم و شتاب
جاودان بادی بعالم پادشاه کامران
خاک حلم و باد شوکت آب لطف و نار تاب.
سوزنی.
وز نور روی صفوت لعل تو آورد
در یک مکان هم آتش و هم کوثر آینه.
خاقانی.
دریای عقلی در دلش صحرای قدسی منزلش
از نفس کل آب و گلش ، صفوت در اجزا داشته.
خاقانی.
صبح همه جان چو می ، می همه صفوت چو روح
جرعه شده خاک بوس خاک ز جرعه خراب.
خاقانی.
گفت لابد درد را صافی بود
زین دلالت دل بصفوت می رود.
مولوی.
رجوع به صفوة شود.
- صفوت آدمیان ؛ پیغمبر اسلام : در خبر است از سید کائنات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصطفی ( ص ) . ( گلستان ) .
صفوة. [ ص َ / ص ُ / ص ِ وَ ] ( ع اِ ) خالص و برگزیده چیزی. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر ) . برگزیده و آنچه صاف باشد از تیرگی و غش. ( غیاث اللغات ) . خالص. ( مهذب الاسماء ) . || ( اِمص ) برگزیدگی. ( غیاث اللغات ) . بی آمیغی. پاکی. ویژگی. نابی. بی غشی. خلاف کدورت. || ( مص ) خلاصه کردن. ( غیاث اللغات ) . || صاف شدن. ( غیاث اللغات ) . صافی شدن. ( دهار ) .
صفوة. [ ص َ وَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بالاولایت ، بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. در 4000 گزی شمال تربت حیدریه و 2000گزی شمال شوسه عمومی تربت به باخرز. جلگه. معتدل. سکنه 196 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات ، بنشن ، تریاک. شغل اهالی زراعت ، گله داری. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
مقابل کدورت است به معنی پاکی و صافی
برگزیده و انتخاب شده از چیزی
برگزیده. انتخاب شده