صفت

/sefat/

    adjective
    epithet
    quality
    trait
    attribute

فارسی به انگلیسی

صفت اشاره
demonstrative adjective

صفت بد
vice

صفت برجسته
asset

صفت تفضیلی
comparative

صفت تفضیلی و عالی و مطلق
degree

صفت توصیفی
descriptive

صفت خوب و برجسته
beauty

صفت شماره
numeral adjective

صفت عالی
superlative

صفت فعلی
participle

صفت مشخصه
lineament, peculiarity, point

صفت مطلق
positive

صفت منحصر به فرد
specialty

صفت وصفی
attributive

مترادف ها

qualification (اسم)
صلاحیت، صفت، شرط، قید، وضعیت، توصیف، شرایط

accident (اسم)
تصادف، حادثه، پیش امد، سانحه، اتفاق، واقعه ناگوار، پا، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، صفت، صرف، عارضه، شیی ء

attribute (اسم)
صفت، نشان، جنبه، افتخار، شهرت

adjective (اسم)
صفت

quality (اسم)
صفت، نهاد، جنبه، وجود، نوع، چگونگی، کیفیت، خصوصیت، چونی، زاب

epithet (اسم)
صفت، لقب، کنیه، اصطلاح

determinative (اسم)
صفت، اسم اشارهء صفت یا ضمیر اشاره

schema (اسم)
صفت، طرح، شکل، الگو، نونه

پیشنهاد کاربران

ما در پارسی، واژه {ویژه، ویژگی} را داریم که برگرفته از {ویژ} میباشند.
{ویژ} در گذشته به ریختِ {وِیچ، وِیت} بوده است، پس از برای همین، میتوان واژه {ویت} را نیز به جای {ویژ} به کار برد.
واژه {ویژ} هنوز کارواژه ای شناخته شده ندارد، بنا بر اینکه واژه {ویت} را داریم، میتوان کارواژه {ویتَن} را بسازیم به چَمِ {جدا کردن، متمایز کردن}.
...
[مشاهده متن کامل]

در باره بنِ کنونی این کارواژه دو گزینه داریم:
1 - همانند {چیدن} ( و یک کارواژه دیگر که خودتان میداند! ) بنِ کنونی {وین} را داشته باشیم.
2 - همانند {نیدَن} برابر {سوق دادن}، بنِ کنونیِ {وَی} را داشته باشیم.
بیایید بررسی کنیم که کدام یِک شایسته است:
کاربرِ گرامی /فرتاش/ بررسی کردند که بُنِ کنونی {نَی} کارواژه ای در پارسی کُهَن و اوستایی بوده است برابر {سوق دادن، هدایت کردن} که چِرایی آن نیز همین است.
در باره کارواژه {ویتَن}، باید گفت که این کارواژه از {ویت/ویژ} آمده است که خود، برگرفته از {وِیچ/وِیت} است.
باید گفت که همین {وِیچ/وِیت} نیز برگرفته از ریشه {وِی} میباشد، پس به گمانم شایسته است از {وَی/وِی} بکار برد.
گَریک:باید گفت که این پدیده که {وِی} به {وِیچ/وِیت} دگرگون شده است، چیزی است که بسیار رخ می دهد. در ریشه های هندو اروپایی، با افزودنِ یِک تکوات ( =تک حرف ) به ریشه، واژه ای در پیوند با همان ریشه می ساختند. برای نمونه، بررسی شد که چِرایی آن که ما {شِکافتن} را داریم و هم {کافتن}، این است که ما دو ریشه یِکسان داریم، یکی با {ش} و دیگری بی {ش}.
با این بنِ کنونی {وِی} میتوانیم واژگان بسیاری را بسازیم. برای نمونه، پیشنهادِ بنده برای واژه {صفت}، واژه {وِیَک} است که دارای پسوَندِ کاربردی {َک} میباشد. شما دوستان نیز میتوان با افزودن پیسوند یا پیشوند های دل خواه، واژه سازی کنید.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نِمونه برای واژه {صِفَت}:
- واژه {خشنوتَ} صفت مفعولی {خشنو} در اوستایی است.
درست تر:واژه {خشنوتَ} وِیَکِ کُنیکی {خشنو} در اوستایی است ( کنیکی=مفعولی )
نگاه شما در این باره میتواند کمک کند.
بِدرود!

درود بر بر کاربر واژه شناس �مهدی کشاوری�
مهدی جان، من دارم یک نوشتار را از زبان تازی به زبان پارسی ترجمانی می کنم، کمابیش 200 برگه است در زمینه ی هستی شناسی، پیش از ملاصدرا نوشته شده است به نام: شرح هدایه ی اثیریه برای میبدی.
...
[مشاهده متن کامل]

گاهی برایم پرسش هایی پدید می آید که نمی دانم چه بکنم، گمان می برم که می توانم در زمینه ی برخی واژگان و پسوند و پیشوند ازت یاری بجویم.
مهدی جان، این شماره ی من است: 09307185404
گل من، اگر می شود یک پیامک بهم بده تا بتوانم باهات گفت وگو بکنم.

درود
واژه ی "نشان" چمهای فراوانی دارد بهتر است برای واژه ی [صفت] برابر دیگری گزیده شود،
واژه ی "فروزه" از برساخته های آذرکیوان در ۵ سده پیش است با این شوند ( دلیل ) که فروز به چم روشنی است و صفت یا فروزه واژه ای ست که برای فروزش یا روشنی دادن ( توضیح ) چیزی گفته می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

می توان واژه ی "افروزه" را به جای صفت و "افروخته" را به جای موصوف به کار گرفت.

صفت وموصوف واژگان عربی هستند ومن در کتاب دستور وزبان فارسی سره به جای صفت وموصوف
نام ونامیزه
دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند.
واژه ی زاب یا فروزه را ندیدم: ) نمی دانم از کجا است.
لیک در کشف المحجوب که یک نوشتار پارسی است بسیار دیدم که واژه ی نشان را به جای ( صفت، وصف، حالت ) بکارمی برد.
...
[مشاهده متن کامل]

چنان که: خدا از نشان ( وصف، صفت، حالت ) آفریدگان به دور است.
یا: نشان آفریده را به خود گرفت.
در شاهنامه نیز نمونه های پرشماری را دیدم که نشان به جای ( وصف، صفت، حالت ) بکاررفته است چنان که: نشان او در جهان پراگنده شد: یعنی وصف و آوازه ی او در جهان پراکنده شد.
در دانشنامه ی علایی هم دیدم که نشان دادن را به جای ( توصیف ) کردن بکاربرده است.
من هنوز کمی دودلی دارم، پیشنهادهای دیگران را هم می خوانم، اگر کسی پیشنهاد بهتر دارد بگوید.
پارسی را پاس بداریم. . .

نکته:
در انگلیسی صفت جمع بسته نمیشه.
. They're good cars Not They're goods car
اما یه سری زبان ها مثل روسی با توجه به اسمی که داریم جمع بسته میشه صفتمون. . .
❤در نور باشید❤
صفت: واژه ای که می تواند مستقیم یا غیر مستقیم به نامی که با آن همخوانی دارد افزوده شود تا ویژگی یا رابطه ای از آن نام را بیان نماید. ( le petit Robert 1 ) .
همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای سغدی بِژنا bežnā می باشد.
سلیم
صفت: در جاهایی هم معنی مانند هم دارد، مانن اهریمن صفت یعنی در کردار ، رفتار و اندیشه اش مانند اهریمن ست یا خوی و سرشت اهریمنی دارد.
١. ( ادبی، دستورِ زبان ) ویژگی
۲. ویژگی؛ برجستگی
٣. ( در پیوند ) : - سرشت، - خو، - منش
٤. نامِ بنواژه ﴿مصدر﴾
٥. [همگانی، مجاز] مهر، وفاداری
٦. [کهنه] پیشه، کار
٧. [کهنه] رفتار، کردار، منش
...
[مشاهده متن کامل]

٨. ( نام بنواژه ) [کهنه] چگونگی، چونی
٩. [کهنه، مجاز] معنی، راستیت، درون
١٠. [کهنه] گونه، جور
١١. [کهنه] شکل، دیسه، گونه
١٢. ( نامِ بنواژه ) [کهنه] روشن کردن، بیان کردن

رنگ
طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین :
بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ
چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال.
ازرقی ( از جهانگیری ) .
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
...
[مشاهده متن کامل]

زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت.
حافظ.
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را.
حافظ.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.
حافظ.

غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گدا صفتی کیمیاگری داند
حافظ
صفت
دیدگاه پیشنهادی:
زابه/زاب = صفت
زافته= موصوف
با یک رابطه بازگشتی می توان از واژه ( زاب/زابه ) ، کارواژه ( زافتَن ) را پی گرفت.
بمانند دگرگونی آوایی ( ف/ب ) در گذار از بُن گذشته به بُن کنونی:
...
[مشاهده متن کامل]

روفتن/روب، کوفتن/کوب، شیفتن/شیب، آشفتن/آشوب، خُفتن/خواب و. . .
موصوف و صفت:زافته و زابه ( زاب )

افروزه
فروزه= صفت= زاب، اَپیژاک، نهاد، فروزه واژه ( دستور زبان ) ، وسپَن، برجستگی،
سرشت، چونما، نام، کردار، سروشت، ستای، ستا، وارنیا، ویژاک
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
...
[مشاهده متن کامل]

نویسنده: امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی.
#آسانیک گری
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها:
اسل= ساختگی= اسل های دیگر

بنظر من صفت از سروشت گرفته شده
کلمه ای است که یکی از خصوصیات موصوف را بیان می کند
صفت: اجزاء، به استنباط اینجانب صفت در متون کهن تر طب سنتی به معنی ( اجزای تشکیل دهنده یک داروی مرکب ) است.
وَسپیدن = وصف کردن، توصیف کردن
وَسپش = توصیف
وَسپَن = صفت ( ابزار توصیف )
وَسپیده = موصوف
وَسپنده = واصف، توصیف کننده
روش ساخت ⬇️
‏وَسپیدن: ‹وَس› ( فرم دیگر بَس ) بعلاوه ‹سپید› ( روشن، نمایان ) بعلاوه پسوند کارواژه ساز ‹دَن›. رویهمرفته می شود بسیار نمایان و روشن و آشکار کردن ویژگی های چیزی یا کسی.
...
[مشاهده متن کامل]

وَسپَن: ‹وَسپ› ( بن مضارع وَسپیدن ) بعلاوه پسوند نامواژه ساز ‹ َ ن› ( همچون پوشَن، تاوَن، گردَن و . . . )
‎#پارسی دوست
#پیشنهاد_شخصی

صفتصفت
برابر پارسیش ستای از ستودن است و ستا و ستود جای صفت و موصوف راست اید دگر انچه دوستان گفتند
‏چونمودن/چونماییدن = توصیف کردن
چونمایش = توصیف
چونما = صفت
{چونمودن/چونماییدن: چون نمودن/نماییدن. در کل به معنای نمودن یا نمایش دادن چونی یا چگونگی}
سرشت
نمونه:
او آدم بدسرشتی است. ناساز با ( برخلاف ) وی، برادرش نیک سرشت است.
ویژگی - - فروزه
صفت یعنی توصیف کننده اسم. �مثل خانه زیبا�
به زبان انگلیسی میشود adjective
Adj=صفت
ویژگی
نعت، وصف، چونی، چگونگی، کیفیت، خصلت، خو، سجیه، مختصه، ویژگی، عاطفه، غیرت، رفتار، کردار، لقب
برجستگی
نامیزه
نامیزه به جای صفت وموصوف بگوییم نام ونامیزه
لقب
صفت = ویژگی، نهاد
صفت ( دستور زبان ) = فروزه واژه
برابر پارسی:
صفت: زاب
موصوف : زابیده

خصوصیّت
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پِسَن ( کردی )
آویل ( کردی: آوِه لناو )
کِتَن ( سنسکریت: کِتَنَ )
اَپیژاک ( پهلوی: اَپیچَکیْه )
وارنیا ( سنسکریت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس