صعب

/sa~b/

    arduous
    difficult
    formidable
    strait
    tough
    killer

فارسی به انگلیسی

صعب الادراک
difficult to understand

صعب الحصول
difficult to obtain

صعب الصعود
difficult to climb

صعب العبور
difficult to pass, impracticable

صعب العلاج
difficult o treat or cure, refractory, difficult to cure

مترادف ها

difficult (صفت)
غامض، ژرف، سخت، دشوار، پر زحمت، سخت گیر، پر دردسر، مشکل، صعب، معضل، گرفتگیر، پراشکال

unwieldy (صفت)
سنگین، صعب، بد هیکل، گنده، دیر جنبش

پیشنهاد کاربران

صعب از ریشۀ صع، به معنی برحالت گذرماندن. گذاردن. برحالت گذار.
دشوار , سخت
جنگ فرسایشی یک راهبرد نظامی است از سمت دشمن یا مهاجم و متخاصم برای فروپاشی کامل و تضعیف شدید رقیب با تلفات مستمر و تضعیف نیروی نظامی تا کسب پیروزی .
معمولا پیروز اینگونه جنگها رقیبی است که تا و توان و منابع و ثروت و تجهیزات و ارتش یا نیروی نظامی قویتری دارد.
مشکل
سخت

بپرس