شیمه


    natural disposition
    manners

فارسی به انگلیسی

شیمه ای
amnionic, amniotic

شیمه جنین
amnion

پیشنهاد کاربران

شیمه. [ م َ / م ِ ] ( از ع ، اِ ) شیمة. عادت و طبیعت. ( ناظم الاطباء ) . طبیعت و عادت و خوی. ( غیاث ) . خوی ( و بدین معنی به همزه نیز آمده ) . ( آنندراج ) . ج ، شیَم. ( مهذب الاسماء ) . خوی نیک. ( دهار ) . خو. شنشنه. هجیر. شئمة. دأب. عادت. خصلت. دیدن. خلق. طبیعت. طینت. سرشت. ( یادداشت مؤلف ) :
...
[مشاهده متن کامل]

گر باد به فرخار برد شیمه داروت
از قوت او روح پذیرد بت فرخار.
سنایی.
رجوع به شیمت شود.
|| خاک برکنده از زمین. ج ، شیَم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) .
شیمه. [ م َ / م ِ ] ( اِ ) قسمی از انگور. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

توان، حال، عصاره هرچیزی را نیز شیمه میگویند
مادرم وقتی خمیرش ور نمی آمد می گفت چقدر خمیرش بی شیمه ست.
شیمه : له شده ، پلاسیده ، مثل هندوانه ای که با چنگ زدن آن را له کنند .
در شمال افغانستان زمانیکه فردی از کار خسته شده باشه و رفع مانده گی کنه. برش بگویند بیا کار کنیم میگه شیمه ندارم.
شِیمَه به معنی خوشهٔ انگور سیاه هم هستش
قوه، توان، قوت