فراوان خورش ؛ پرخور. شکم پرست :
نباشد فراوان خورش تندرست
بزرگ آنکه او تندرستی بجست.
فردوسی.
نباشد فراوان خورش تندرست
بزرگ آنکه او تندرستی بجست.
فردوسی.
بنده شکم ؛ پرخور. شکم پرور. شکم بنده. ( فرهنگ فارسی معین ) . پرخوار و شکم پرور. ( ناظم الاطباء ) . مطیع شکم.
رس
دوزخ گلو. [ زَ گ َ ] ( ص مرکب ) شکم خواره. شکم باره. شکم پرست. پرخوار. پرخواره :
در زمان پیش آمد آن دوزخ گلو
حجتش آنکه خدا گفته کلوا.
مولوی.
رجوع به مترادفات کلمه شود.
در زمان پیش آمد آن دوزخ گلو
حجتش آنکه خدا گفته کلوا.
مولوی.
رجوع به مترادفات کلمه شود.