شکل گرفتن


    evolve
    loom
    form
    jell
    shape

مترادف ها

form (فعل)
قالب کردن، پروردن، ساختن، بشکل در اوردن، تشکیل دادن، سرشتن، شکل گرفتن، فرم دادن، متشکل کردن

پیشنهاد کاربران

فراهم آمدن، ساخته شدن
آرایه گرفتن
کالبد یافتن
نمونه:
پاره مترهای این پیمان نامه بر بنیاد زینه ای که جنگ در آن جریان دارد و در آن، این پیمان نامه کالبد می یابد ( شکل می گیرد ) و به هستینگی ( واقعیت ) دگردیسه ( تبدیل ) می شود، روشن ( مشخص ) می شود.
قوام یافتن
to take form
پی ریزی شدن
تشکیل یافتن

بپرس