شکافتن


    cleave
    cut
    incise
    rupture
    split
    wedge
    penetrate
    pierce
    rend
    rift
    rip
    slash
    to split
    to cleave
    to unsew
    to unstitch
    to undo
    to analyzeto split
    to be unstitched

فارسی به انگلیسی

شکافتن اتم
split

شکافتن با شدت
split

شکافتن بافتنی
undo

شکافتن چیز بافته
unravel

شکافتن سرتاسر
slit

شکافتن گوش تا گوش
slit

شکافتن و رد شدن
strike

مترادف ها

fracture (فعل)
شکستن، شکافتن، گسیختن

rift (فعل)
بریدن، شکافتن، برش دادن، چاک دادن

dispart (فعل)
جدا کردن، هدف گیری کردن، شکافتن، تقسیم شدن، منقسم کردن، جدا شدن

excise (فعل)
قطع کردن، مالیات بستن بر، شکافتن

split (فعل)
دونیم کردن، فتق داشتن، شکافتن، از هم جدا کردن، خرد و قطعه قطعه کردن

rive (فعل)
جدا کردن، ترکیدن، شکافتن

pierce (فعل)
سوراخ کردن، سفتن، شکافتن، سپوختن، رسوخ کردن، فروکردن، خلیدن

chink (فعل)
درز گرفتن، خنده کردن، درز پیدا کردن، شکافتن، طنین انداختن

slot (فعل)
شکافتن، چفت کردن، در شکاف یا سوراخ انداختن

cleave (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، چسبیدن، پیوستن، شکستن، شکافتن، تقسیم شدن، ور امدن

hackle (فعل)
از هم باز کردن، شکافتن، شانه کردن

slit (فعل)
شکافتن، چاک دادن، دریدن

fission (فعل)
شکافتن

rip (فعل)
شکافتن، پاره کردن، دریدن

پیشنهاد کاربران

ترکیدن
بَطّ
شکافتن متعدی شده ی فعل شکفتن در شکل و صورت قدیم هست ،
افعال لازم در قدیم با اضافه کردن الف به حرف پیش از سومین حرف از آخر متعدی می شده است .
شکفتن :شکافتن
نشستن:نشاسته
گذشتن :گذاشتن
برگشتن :برگشتن
و. . .
تراک
شکاف دادن ؛ شکافتن. کافتن. دریدن و پاره کردن. ترکاندن. ( یادداشت مؤلف ) .
شکافش. [ ش ِ / ش َ ف ِ ] ( اِمص ) شکافتن. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به شکافتن شود. || شکافتگی و چاک وشکاف. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به مترادفات کلمه شود.

بپرس