cleave cut incise rupture split wedge penetrate pierce rend rift rip slash to split to cleave to unsew to unstitch to undo to analyzeto split to be unstitched
درز گرفتن، خنده کردن، درز پیدا کردن، شکافتن، طنین انداختن
slot(فعل)
شکافتن، چفت کردن، در شکاف یا سوراخ انداختن
cleave(فعل)
قطع کردن، جدا کردن، چسبیدن، پیوستن، شکستن، شکافتن، تقسیم شدن، ور امدن
hackle(فعل)
از هم باز کردن، شکافتن، شانه کردن
slit(فعل)
شکافتن، چاک دادن، دریدن
fission(فعل)
شکافتن
rip(فعل)
شکافتن، پاره کردن، دریدن
پیشنهاد کاربران
ترکیدن
بَطّ
شکافتن متعدی شده ی فعل شکفتن در شکل و صورت قدیم هست ، افعال لازم در قدیم با اضافه کردن الف به حرف پیش از سومین حرف از آخر متعدی می شده است . شکفتن :شکافتن نشستن:نشاسته گذشتن :گذاشتن برگشتن :برگشتن و. . .