کمی از کلماتم بزارید برای ما . همه شدن فارسی برای هر کلمه هم ده تا مترادف اوناهم فارسی بنظر اصلا تورکی قحطی کلمات بوده. من فکر میکنم دهخدا دقیقا برا همین تورکی یاد گرفت
صیدپیشه . [ ص َ / ص ِ ش َ /ش ِ ] ( ص مرکب ) صیاد. شکارگیر. نخجیرگر : این صیدپیشه فکر مدارا نکرده است گر سر بریده رشته ز پا وانکرده است . کلیم ( از آنندراج ) .
شکارچی از پیوستن بن کنونی کارواژه شکاریدن ( شکردن، شکاردن ) و پسوند چی به دست آمده. برابر پسوند چی در فارسی پسوندهای ـَنده و گر هستند. در فارسی برای ساخت اسم فاعل، ـَنده به بن کنونی افزوه می شود. پس برابر شکارچی می شود شکارنده