josh, kid
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
شوخی کردن
خار کردن، بامبول زدن، حقه بازی کردن، شوخی کردن، حیله زدن
شوخی کردن
خنده کردن، استهزاء کردن، تمسخر کردن، شوخی کردن، ببازی گرفتن، مزاح گفتن
دست انداختن، شوخی کردن، چکاوک شکار کردن، از روی مانع با پرش اسب جهیدن
شوخی کردن، رها ساختن، مخالفت نکردن، مخالف نبودن، افراط کردن، نرنجاندن، زیاده روی کردن، دل کسی را بدست اوردن
شوخی کردن، کسی را دست انداختن
دست انداختن، شوخی کردن، چکاوک شکار کردن، از روی مانع با پرش اسب جهیدن
شوخی کردن
پیشنهاد کاربران
مُداعبت
ادا در آوردن ، فیلم بازی کردن ، خود نبودن
سمسول ورزیدن. [ س َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) بیشرمی کردن. شوخی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : تا به پنج رسید [ شربت شراب ] نشاط در ایشان آمد و رقص و کچول آغازیدند و لور و سمسول ورزیدند. ( راحة الصدور راوندی ) .
بذله گویی