شمردن، ارزیابی کردن، سنجیدن، بر اورد کردن، نرخ بستن بر چیزی، بها گذاشتن بر
حساب کردن، شمردن، محاسبه نمودن، حساب پس دادن، دانستن، مسئول بودن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن، تخمین زدن، نقل کردن
شمردن، تطبیق کردن، مطابق بودن، با چوب خط حساب کردن
حساب کردن، شمردن، پنداشتن
شمردن، برشمردن، یکایک شمردن، بشمار اوردن، محسوب داشتن
شمردن، بالغ شدن بر، نمره دادن به
حساب کردن، شمردن، کشیدن، مجسم کردن، تصویر کردن
شمردن، حساب پس دادن، فرض کردن، عقیده داشتن، خیال کردن، محسوب داشتن، روی چیزی حساب کردن، گمان کردن
رسیدن، شمردن، دانستن، قراول رفتن، ارزیابی کردن، نایل شدن، به نتیجه رسیدن، قصد داشتن، هدف گیری کردن، نشانه گرفتن
شمردن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، عبارت بودن از، قرار دادن، به حساب اوردن
شمردن، فرض کردن، اوازه داشتن، شهرت داشتن