شفاف

/SaffAf/

    crystalline
    diaphanous
    glassy
    gossamer
    liquid
    lucid
    pellucid
    see-through
    transparent
    limpid

فارسی به انگلیسی

شفاف شدن
clear

شفاف کردن
clear

شفاف کردن مطلبی
clarify

مترادف ها

clear (صفت)
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، طاهر، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع

sleek (صفت)
براق، صاف، شفاف، نرم، صیقلی، چرب و نرم

transparent (صفت)
روشن، پیدا، نا پیدا، شفاف، فرانما، نور گذران، پشت نما

crystal (صفت)
زلال، شفاف

lucid (صفت)
درخشان، روشن، زلال، واضح، شفاف، سالم

hyaline (صفت)
شفاف، زجاجی، شیشه مانند

crystalline (صفت)
واضح، شفاف، بلورین، متبلور

pellucid (صفت)
روشن، شفاف، سلیس، بلورین، حائل ماوراء

diaphanous (صفت)
روشن، شفاف

elucidative (صفت)
شفاف

hyaloid (صفت)
شفاف، شیشه ای، زجاجی

nitid (صفت)
براق، روشن، شفاف

perspicuous (صفت)
صریح، روشن، واضح، شفاف

translucid (صفت)
شفاف، فراتاب، شفاف کننده، روشن کننده زجاجی

transpicuous (صفت)
روشن، اشکار، واضح، شفاف، فرا اشکار

پیشنهاد کاربران

شفاف. [ ش ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شَفیف. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به شفیف شود.
شفاف. [ ش َف ْ فا ] ( ع ص ) آنچه از نفوذ شعاع مانع نشود، مانند شیشه و امثال آن. ( از اقرب الموارد ) . زست و هر چیز لطیف که از پس وی چیز دیگر را توان دید، مانند آب و آبگینه و بلور. ( ازغیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . چیزی که مانع نفوذ شعاع نباشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . آنکه حاجز ماوراء نیست. جسمی که حاجب دیدار ماوراء خودنباشد، چون هوا، طلق ، آب و شیشه. در اصطلاح فیزیک جسمی را گویند که حاجب ماوراء نباشد و اشیایی که در عقب آن قرار دارد بخوبی تمیز داده شود. ( یادداشت مؤلف ) : شفاف ، چیزی باشد که از بیرون او آنچه زَاندرون باشد بتوان دید و زَاندرون او آنچه بیرون آن باشد بتوان دید. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . مقابل کدر.
...
[مشاهده متن کامل]

- نیم شفاف ؛ اجسامی میان کدرو شفاف ، مانند شیشه مات یا کاغذ آلوده بروغن که نور از آنها تا اندازه ای عبور مینماید لیکن نمیتوان ازورای آنها اجسام را تشخیص داد. گاهی فقط پیرامون جسم را میتوان مشاهده نمود. این گونه اجسام را نیم شفاف مینامند. باید دانست که وقتی از اجسام کدر صفحات بسیار نازک تهیه شود نور از آنها عبور مینماید و تقریباً نیم شفاف میگردند، مثلاً ورقه های نازک طلا اگر در مقابل خورشید قرار گیرند قرص خورشید به رنگ بنفش رؤیت میشود. ( از کتاب فیزیک تألیف امینی و صفری و. . . چ 1339 هَ. ق. ) .
|| جامه بسیار تنک و نازک که از زیر آن چیزها دیده شود. ( ناظم الاطباء ) . || چیزی را که دارای رنگ و روشنایی نباشد گویند، مانند هوا. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . || درخشان و تابان. ( ناظم الاطباء ) . بسیار درخشان و تابان ، مانند بلور و امثال آن. ( فرهنگ فارسی معین ) . روشن. تابان. تنک. رقیق. پاک. مقابل کثیف. ( یادداشت مؤلف ) :
یکی گفت اشارت بدان مهره بود
که شفاف و تابنده چون زهره بود.
نظامی
منبع. لغت نامه دهخدا

شفاف = وَرغَشت
شفاف دو تا معنی و معادل داره : 1 ) زلال 2 ) پیدا - آشکار
شفافی شیشه یا موضوعی: 1 ) زلالی 2 ) پیدایی - آشکاری
شفافیت شیشه یا موضوعی: 1 ) زلالش 2 ) پیدایش
شفاف کردن شیشه یا مطلبی: 1 ) زلال کردن 2 ) پیدا ساختن ( پیداسازی ) - آشکار ساختن ( آشکارسازی )
...
[مشاهده متن کامل]

فرد شفاف کننده شیشه یا موضوع: 1 ) زلالگر 2 ) پیداگر - آشکارگر
مایع شفاف کننده شیشه: 1 ) زلالساز

شفاف/Transparent= پشت نما، فرانما، پیدا، آشکار، نازک، بدن نما
ترانما = شفاف
ترانمایی = شفافیت
"ترا" پیشوندی ست به چم " از سویی به سوی دیگر" مانند نمونه های ترادیس، تراداد، ترابری، ترامون و . . .
ترانما هم به چم چیزیست که نما و فرتور ( تصویر ) چیزهای دیگر را از خود ( یعنی از یک سو به سوی دیگر ) می گذراند.
بیرنگی ( شفافیت )
نمونه:
بجای �شفافیت داشته باشید!� با بدیده گرفتنِ درونمایه و آماج گفته، می توان گفت و نوشت: �بیرنگی پیشه کنید!�
واژه �رنگ� در اینجا به آرشی نزدیک به نیرنگ بکار رفته است که هر دوی آن ها با هم را نیز در پارسی بکار می بریم: رنگ و نیرنگ
تَراپیدا = transparent، شفاف
تراپیدایی = شفافیت
{تراپیدا: پیشوند �ترا� ( به معنی از این به آن، از اینجا به آنجا و . . . . معادل trans انگلیسی. همچون transport ( ترابری، ترابرد ) ، transaction ( تراکنش ) و . . . ) �پیدا�. در کل به معنای چیزی که از این سو، آن سویش پیداست. }
...
[مشاهده متن کامل]

#پارسی دوست

شفاف
See through
Diaphane
بیرنگ

تراپدیدار، تراپیدا ( transparent )
این واژه اریایی است ، چون :
واژه سفال به معنای کریستال شیشه و همخانواده با واژه سفاپ← شفاپ←شفاف در سنسکریت به شکل स्फट sphaTa و به معنای crystal آمده است. پسوند ابزارساز آل در سفال همانست که در واژه چنگال ( چنگ آل ) دیده میشود.
در پهلوی " سهیک " نسک فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
ترانما، فرانما، پشت نما، نورگذران
بی رنگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)