شعر سپید، شعر بی قافیه، شعر منثور، شعر بی قافیه پنج وزنی
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
white verse ، آیه یا بیت شعری سپید یا سفید در مقابل آیه یا بیت شعری سیاه؛ black verse یک رگه ی پنهانی و ناپیدا از نژاد پرستی را در زیر پوست با خود حمل کرده و میکند درست مثل نقاشی ها یا تصاویر کشیده شده توسط مایکل یا مایجل آنجلو ( آن جلوتر یا پیش تاز تر از بقیه است : از دیدگاه و در زبان والدین ) زیر سقف سالن های واتیکان که در آن ها رنگ پوست و موی سر ماریا یا مریم مادر ایسا ( عیسی ) و رنگ پوست و موی خود ایسا در دوران نوزادی در بغل مادر و در دوران جوانی و رنگ پوست و موی شاگردانش بر گرد میز در حین صرف شام آخر، جملگی بلوند، خرمائی و طلائی اند.
... [مشاهده متن کامل]
امروز اما می توانیم بدانیم ( مشروط بر اینکه بخواهیم ) که خدای حقیقی و واقعی در قالب های جزئی افراد انسانی هم سیاه پوست است و هم سفید پوست، هم زرد و هم گندم گون، هم لیلی و هم مجنون هم سامسون و هم دلیله هم رومیو هم ژولیا و. . . .
در دایره ای که آمدن و رفتن ماست/
او را نه بدایت و نه نهایت پیداست/
ز جمله آمدگان و رفتگان و باز آمدگان بر روی این راه یا جاده دایره وار و بسی دور و دراز/ باز آمده ای کو که تاکنون چنین ساده و روشن و باز به خیام و دیگران گفته بوده باش راز/؟
حدیث از مُطرب و مَی گو حافظا و راز دهر کمتر جو بدون تاج تشدید بر سر ه یا هایَش / که به دلیل همین بی کلاهی کس نگشوده تاکنون و نگشاید در آینده به حکمت این معما را/
آفریدگار کائنات نیافریده ست ما را بهر طاعت و بندگی یا به لسان قرآن الا لیعبدون / بلکه تا کند مارا راست و درست و حسابی وان هم نه به سان ماریا مادر ایسا یا مریم باک راه/ الا یعنی بلکه یا مگر به معرفت کامل ابعاد فراوان و بیکران خویش هدایت و رهنمون مارا/ تا سیهم گرداند و بهره مند نماید از عشق و زندگی بی آغاز و بی پایان، لایزال و جاودانه خویش مارا/
ای متکلمین معتزلی و اشعری و شیعی، ای حکیمان و سوفیان ( درون گرا ) و عارفان دینی و ای شاعران سپید سرا !! باده های درد آلود دنیوی چون خسرو و شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون، همچون شمس و جلال تان کنند/ گر صافی و برزخی و ملکوتی گردند وانگه فقط این کودک دادند و خدا که چگونه چون و مون منهاتان یا من هاتان کنند/. .
گفتم :
این افکار و خیالات و تصورات مبهم درین سر و دل محدود و بی قرار من هرگز آرام نگیرند/.
بگفتا:
تا ریشه و اصل خود را در فکر و خیال و تصور روشن در سر و دل بی کران پروردگارت به روشنی آفتاب نبینند/.
گفتم :
این گیتی یا کیهان و یا این جهان چه باشد با این همه وسعت و گستردگی و فراخی از دید محدود ما انسان ها در بین جهان های بیشمار/؟
گفتا :
جز قطره ی ناچیزی جاودانه گرفتار در بند و کمند زلف و عشق یار یا در بطن وجود و ماهیت و ذات مطلق و بی کران و بی نهایت پروردگار یا آفریدگار/.
گفتم:
این زمین و باد و ابر و مه و خورشید و فلک در کارند/ تا به قول شخ بزرگوار سعدی/ ما نانی به زحمت به کف آریم و آنرا به غفلت نخوریم/؟
گفتا:
تا می توانید هر چه زود تر نیروی باد را همه جانبه به انرژی برق تبدیل نمائید/ تا در سر بزنگ ها یعنی به هنگامه خشک شدن منابع نفت ها و گاز ها/ آیندگانتان در میدان رقابت عشق و زندگی دنیوی با دیگران مانند خر عقلانی مولانا بهنگام روئیت عشق بازهم مثل امروز خودتان ( با مشاهده تصویر نازنین آقا بر روی ماه ) در آینده نمانند پا در گل باز/
در باب ختم کلام پرسیدم که مفهوم معنا چیست و کدام است ؟
در پاسخ جواب داد و بگفتا:
گیانا! جانا! جان معنا عشق است و زندگی و کار و بازی و لذت و شادی و عدالت و آزادی / نیست دیگر هنگامه ستم بر زن و مرد و بردگی و طاعت و بندگی به ولی و والیان فقیه/. .
گفتم:
پس بیا جانا ! گیانا! تا باهم همه وقت عیش رانیم و باده کنیم نوش/ هم شاد و شکری باشیم زینکه نداریم چارقد و عمامه بر سر و چادر و عبا بر دوش/. . .
... [مشاهده متن کامل]
امروز اما می توانیم بدانیم ( مشروط بر اینکه بخواهیم ) که خدای حقیقی و واقعی در قالب های جزئی افراد انسانی هم سیاه پوست است و هم سفید پوست، هم زرد و هم گندم گون، هم لیلی و هم مجنون هم سامسون و هم دلیله هم رومیو هم ژولیا و. . . .
در دایره ای که آمدن و رفتن ماست/
او را نه بدایت و نه نهایت پیداست/
ز جمله آمدگان و رفتگان و باز آمدگان بر روی این راه یا جاده دایره وار و بسی دور و دراز/ باز آمده ای کو که تاکنون چنین ساده و روشن و باز به خیام و دیگران گفته بوده باش راز/؟
حدیث از مُطرب و مَی گو حافظا و راز دهر کمتر جو بدون تاج تشدید بر سر ه یا هایَش / که به دلیل همین بی کلاهی کس نگشوده تاکنون و نگشاید در آینده به حکمت این معما را/
آفریدگار کائنات نیافریده ست ما را بهر طاعت و بندگی یا به لسان قرآن الا لیعبدون / بلکه تا کند مارا راست و درست و حسابی وان هم نه به سان ماریا مادر ایسا یا مریم باک راه/ الا یعنی بلکه یا مگر به معرفت کامل ابعاد فراوان و بیکران خویش هدایت و رهنمون مارا/ تا سیهم گرداند و بهره مند نماید از عشق و زندگی بی آغاز و بی پایان، لایزال و جاودانه خویش مارا/
ای متکلمین معتزلی و اشعری و شیعی، ای حکیمان و سوفیان ( درون گرا ) و عارفان دینی و ای شاعران سپید سرا !! باده های درد آلود دنیوی چون خسرو و شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون، همچون شمس و جلال تان کنند/ گر صافی و برزخی و ملکوتی گردند وانگه فقط این کودک دادند و خدا که چگونه چون و مون منهاتان یا من هاتان کنند/. .
گفتم :
این افکار و خیالات و تصورات مبهم درین سر و دل محدود و بی قرار من هرگز آرام نگیرند/.
بگفتا:
تا ریشه و اصل خود را در فکر و خیال و تصور روشن در سر و دل بی کران پروردگارت به روشنی آفتاب نبینند/.
گفتم :
این گیتی یا کیهان و یا این جهان چه باشد با این همه وسعت و گستردگی و فراخی از دید محدود ما انسان ها در بین جهان های بیشمار/؟
گفتا :
جز قطره ی ناچیزی جاودانه گرفتار در بند و کمند زلف و عشق یار یا در بطن وجود و ماهیت و ذات مطلق و بی کران و بی نهایت پروردگار یا آفریدگار/.
گفتم:
این زمین و باد و ابر و مه و خورشید و فلک در کارند/ تا به قول شخ بزرگوار سعدی/ ما نانی به زحمت به کف آریم و آنرا به غفلت نخوریم/؟
گفتا:
تا می توانید هر چه زود تر نیروی باد را همه جانبه به انرژی برق تبدیل نمائید/ تا در سر بزنگ ها یعنی به هنگامه خشک شدن منابع نفت ها و گاز ها/ آیندگانتان در میدان رقابت عشق و زندگی دنیوی با دیگران مانند خر عقلانی مولانا بهنگام روئیت عشق بازهم مثل امروز خودتان ( با مشاهده تصویر نازنین آقا بر روی ماه ) در آینده نمانند پا در گل باز/
در باب ختم کلام پرسیدم که مفهوم معنا چیست و کدام است ؟
در پاسخ جواب داد و بگفتا:
گیانا! جانا! جان معنا عشق است و زندگی و کار و بازی و لذت و شادی و عدالت و آزادی / نیست دیگر هنگامه ستم بر زن و مرد و بردگی و طاعت و بندگی به ولی و والیان فقیه/. .
گفتم:
پس بیا جانا ! گیانا! تا باهم همه وقت عیش رانیم و باده کنیم نوش/ هم شاد و شکری باشیم زینکه نداریم چارقد و عمامه بر سر و چادر و عبا بر دوش/. . .
نوعی از شعر زبان پارسی است که برای نخستین بار توسط احمد شاملو در ایران بکار برده شد.
شعر نیست. نثر ساده است.