beam
فارسی به انگلیسی
پیشنهاد کاربران
زرین چراغ . [ زَرْ ری چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) چراغی از طلا. چراغی از زر. چراغی که از طلا ساخته باشند. || کنایه از شعاع خورشید :
دگر روز چون خور برآمد ز راغ
نهاد از بر چرخ زرین چراغ .
فردوسی .
... [مشاهده متن کامل]
همه کوه گلشن همه دشت باغ
جهان چشم روشن به زرین چراغ .
نظامی .
رجوع به زرین و دیگر ترکیبهای آن شود.
دگر روز چون خور برآمد ز راغ
نهاد از بر چرخ زرین چراغ .
فردوسی .
... [مشاهده متن کامل]
همه کوه گلشن همه دشت باغ
جهان چشم روشن به زرین چراغ .
نظامی .
رجوع به زرین و دیگر ترکیبهای آن شود.
خط نور. [ خ َطْ طِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شعاع نور. خط از جنس نور : لوح پیشانیش را از خط نورچون ستاره ٔ صبح رخشان دیده ام . خاقانی .
تیغ
فروغ و روشنی آفتاب و ماه و آتش و امثال آن باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) . شعاع خورشید و پرتو ماه. ( ناظم الاطباء ) . فروغ. روشنی. روشنائی. ( فرهنگ فارسی معین ) . روشنائی و شعاع تیغ و آفتاب و ماه. ( اوبهی ) . فروغ و تاب و روشنی آفتاب و تابش آتش و امثال آن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . روشنائی آفتاب و ماهتاب و آتش و شمشیر و فروغ شمشیر. ( شرفنامه ٔ منیری ) . پرتو ماه و شعاع آفتاب است. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ) :
... [مشاهده متن کامل]
برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
چون خوش بود نبید براین تیغ آفتاب
خاصه که عکس آن به نبید اندرون پدید.
کسائی.
بدانگه که خورشید بنمود تیغ
بخواب اندر آمد سر تیره میغ.
فردوسی.
چنین تا پدید آمد آن تیغ شید
در ودشت شد چون بلور سفید.
فردوسی.
بدو گفت رستم که شد تیره روز
چو پیدا کند تیغ گیتی فروز. . .
فردوسی.
چو از باختر برزند تیغ هور
زکان شبه سر برآرد بلور.
فردوسی.
اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود
شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن.
مسعودسعد.
ظلمت ظلم از جهان برداشت عکس تیغ تو
ظلمت شب را چو عکس تیغ خورشید منیر.
سوزنی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
برفلک شو ز تیغ صبح مترس
که نترسد ز تیغ و سر، عیار.
خاقانی.
دولتت را خللی چون رسد از حادثه ای
تیغ خورشید تبه کی شود از زنگاری.
رفیعالدین لنبانی.
فروغ و روشنی آفتاب و ماه و آتش و امثال آن باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) . شعاع خورشید و پرتو ماه. ( ناظم الاطباء ) . فروغ. روشنی. روشنائی. ( فرهنگ فارسی معین ) . روشنائی و شعاع تیغ و آفتاب و ماه. ( اوبهی ) . فروغ و تاب و روشنی آفتاب و تابش آتش و امثال آن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . روشنائی آفتاب و ماهتاب و آتش و شمشیر و فروغ شمشیر. ( شرفنامه ٔ منیری ) . پرتو ماه و شعاع آفتاب است. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ) :
... [مشاهده متن کامل]
برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
چون خوش بود نبید براین تیغ آفتاب
خاصه که عکس آن به نبید اندرون پدید.
کسائی.
بدانگه که خورشید بنمود تیغ
بخواب اندر آمد سر تیره میغ.
فردوسی.
چنین تا پدید آمد آن تیغ شید
در ودشت شد چون بلور سفید.
فردوسی.
بدو گفت رستم که شد تیره روز
چو پیدا کند تیغ گیتی فروز. . .
فردوسی.
چو از باختر برزند تیغ هور
زکان شبه سر برآرد بلور.
فردوسی.
اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود
شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن.
مسعودسعد.
ظلمت ظلم از جهان برداشت عکس تیغ تو
ظلمت شب را چو عکس تیغ خورشید منیر.
سوزنی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
برفلک شو ز تیغ صبح مترس
که نترسد ز تیغ و سر، عیار.
خاقانی.
دولتت را خللی چون رسد از حادثه ای
تیغ خورشید تبه کی شود از زنگاری.
رفیعالدین لنبانی.
مژگان آفتاب ؛ کنایه از خطوط شعاعی. ( آنندراج ) . خطوط شعاعی نور آفتاب. مژگان خورشید :
این بوستان کیست که مژگان آفتاب
چون خار گردن از سر دیوار میکشد.
صائب ( از آنندراج ) .
رجوع به مژگان خورشید شود.
این بوستان کیست که مژگان آفتاب
چون خار گردن از سر دیوار میکشد.
صائب ( از آنندراج ) .
رجوع به مژگان خورشید شود.
اتکود
پرتو