چهار سوی در زبان پارسی: ۱: باختر: شمال. ۲: نیمروز: جنوب. ۳: خورآی: شرق. ۴: خاور: غرب. یادآوری: دوستان گل من، این چهار سوی در زبان پارسی است لیک پس از یورش تازیان به ایران، برخی از این واژگان جابجا به کاررفتند، انگار که کاربرد درست واژگان پارسی داشت فراموش می شد چنان که: ... [مشاهده متن کامل]
( خاور: شرق ) ( باختر: غرب ) این همان کاربرد نادرست است☝️
با درود بر هموندم! فرهنگستان ادب پارسی! بسی شگفت آور است که برخی پافشاری در واچ گردانی واژگان پارسی دست می یازند و هاتا این به برخی از واچ نامه ها نیز کشیده شده که جای خاور و باختر را با هم جا بجا میکنند، رودکی پدر چامه سرای پارسی زبانان یک هزاره پیش چنین گوید: ... [مشاهده متن کامل]
مهر دیدم بامدادان چون بتافت از خوراسان سوی خاور می شتافت! و عنسری ( عنصری ) هم چنین گوید: چو روزی که بودش به خاور گریغ ( گریز ) . امید است در پاسداری زبان و ادب پارسی موشکافانه کوشا باشیم! این زبان و فرهنگ کتامی پاترمی ( هویت ملی=برگه شناسایی ) ماست.
شرق ( انگلیسی: The East ) فیلمی هیجانی به کارگردانی زال باتمانقلیچ است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. • بریت مارلینگ در نقش سارا ماس/جین آون • الکساندر اسکارشگرد در نقش بنجی • الیوت پیج در نقش لزی ... [مشاهده متن کامل]
• پاتریشا کلارکسون در نقش شارون • توبی کبل در نقش دوک/توماس آیرس • جولیا اورموند در نقش پیج ویلیامز • شایلو فرناندز در نقش لوکا • جیسون ریتر در نقش تیم • دنیل مک دونالد در نقش تس • بیلی اسلاتر در نقش تراور مأمور فدرال • ویلبور فیتزجرالد در نقش رابرت مک کیب
شرقّانیدن:به صدا درآوردن دراثر فشاردادن مفاصل انگشتان دست بهم، درهم پیچاندن انگشتان دست طوری که صدای ترق تروق شان بلند شود نمونه:مفاصل انگشتان رابه یک تاب سخت درهم شرقّانید ( کلیدر ج۶ص۱۶۲۱ ) محمدجعفر نقوی
شرق= ( East ) =برابر پهلوی ( Ōšastar= Xwarāsān ) : باختر، اُوشَسْتَر، خورآسآن. غرب= ( west ) :برابر پهلوی ( Došastar=Xwarōfr�n=Xwarwarān ) :دُوشَستَر، خوروران، خوروران، خاور. جای بسیار شگفتی است که در بسیاری از فرهنگ نامه ها که اندر واپسین سده در ایران و هندوستان نوشته و گردآوری شده واژه ی ( خاور ) که برابر ( خوربر ) و برابر تازیش ( غرب ) را برابر با شرق نهاده اند. ... [مشاهده متن کامل]
پدر چامه سرای پارسی رودکی وزورگ چنین گوید: مهردیدم بامدادن چون بتافت از خوراسان سوی خاور می شتافت همان گونه که رودکی واژه ی خورآسآن پهلوی را برابر شرق و خاور را برابر غرب آورده است. عنصری دیگر چامه سرای پارسی نیز چنین سراید: چو روزی که بودش به خاور گریغ ( گریز ) . آرِش دیگر شرق: روشنایی، شید.
🇮🇷 واژه ی برنهاده: خاور 🇮🇷
واژگان ( شمال، جنوب، شرق، غرب ) تماما دارای ریشه پارسی هستند. همچنین در گذشته در پارسی از واژگان ( اپاختر، نیمروز ( رپیت وین ) ، خاور، باختر ) بهره میبردند واژه اَربی ( =عربی ) شمال دارای ریشه پارسی است. ... [مشاهده متن کامل]
۱ - شمال: از واژه پارسی ( شم، چم، زم، دم ) به معنی سردی و سرما گرفته شده است مانند: شمیران، چمران، زمزم، زمستان، دمیدن و. . . که دارای یک معنای سرد و سرما هستند ۱ - اپاختر: در پارسی در گذشته ( اپاختر ) میگفتند که واژه اپاختر از دو بخش اپ ( بالا ) و اختر ( ستاره ) ساخته شده است و به معنی ستاره شمالی میباشد. ۲ - جنوب: واژه اَربی جنوب هم از واژه پارسی پهلوی ( دَنب ) به معنی جنب، کنار، ته و پایین گرفته شده است. ۲ - رپیت وین ( نیمروز ) : در زبان پارسی پهلوی دو واژه ( رپیت وین ) و ( نیمروز ) برای سوی پایین به کار میروند که هر دو به معنی میانه روز هستند. ۳ - شرق: واژه اَربی شرق همریشه با واژه پارسی ( چراغ ) و واژه سانسکریت ( سوراج ) است به معنی روشنایی. نکته: ( سدا های /چ/ و /ش/ همواجگاه هستند و میتوانند جابجا شوند ) نکته: زبان اَربی نویسه و سدای ( چ ) ندارد و آنرا با ( ش ) جابجا میکند. ۳ - اوش استر ( خورآسان ) ، خاور: اوش به معنی بیرون آمدن ( تلو ) و بیرون رفتن ( مرگ ) است. تلو=طلوع اوش استر یعنی جای بیرون آمدن نور. واژه خورآسان از دو بخش خور و آسان ( بالا آمدن ) ساخته شده است. به مکان تلوِ خورشید ( خاور، شرق ) خورخاست، خورخیز هم میگویند. ۴ - خوربران ( باختر ) : خوربران به معنای جایی است که خورشید به آنجا بُرده و ناپدید میشود. ۴ - واژه اَربی غرب هم از واژه پارسی ( گور ) به معنی فرو رفتن گرفته شده است. در پارسی به غرب ( باختر ) نیز میگویند مانند سروده فردوسی که میگوید: - چو خورشید در باختر گشت زرد/ شب تیره گفتش که از راه گرد پَسگشت ( =مرجع ) : برگه31 از نبیگِ ( ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی ) نوشته مجید قدیمی ( نوبت چاپ:یکم1401 ) .
برپایه نسک ریشه واژگان فارسی، الفیده دکتر علی نورائی، اشراق و شرق و مشرق برامده از واژه فارسی میانه Čirāg و فارسی دری چراغ هستند.
می دانیم که هدف از زدودن فرهنگ ایرانی از واژگان نامأنوس، برتر انگاشتن خود بر دیگری نیست بلکه برای آن است که خویشتن را ارزان به دیگری نبازیم، حتی برخی پیوندهای خود با دیگری را پیدا کنیم و بر دانش یکدیگر بیفزاییم. زنده داشتن ریشه یا هویت و نگهداشت پایه های فرهنگ تا حد معقول از وظایف طبیعی ماست. در قرآن مجید، سخن از آن است که انسانها در شاخه های گوناگون، بر دیگری دارای فضیلت ذاتی نیستند و این تفاوتها برای تعریف و شناخت نزد یکدیگر، کاستن از خودپرستی در ضمن کاستن از بیگانه پرستی است. گاه به ایرانیان چنین انگ زده می شود که از میان مردمانی بس سردرگم و مجوسانی جادوپیشه برخاسته اند که حتی چهار سوی جغرافیایی خود را به درستی نمی شناسند. چنین پنداری، پایه و اساس درست ندارد. چگونه ایرانیان با هنر سحر و جادو بدون پیشرفت در علوم پایه مخصوصا جغرافیا، توانستند به فتوحاتی کم نظیر دست یابند و از آن مهمتر بصورت کم نظیرتر به حفظ بلندمدت فتوحات و آبادانی در آن گستره پرآشوب بپردازند. ... [مشاهده متن کامل]
پهنه ایران بزرگ یا فلات ایران، بیشتر به یک مستطیل یا کمربندی پر چین و ناهموار شباهت دارد که طول یا درازای کمر آن از شرق با دشتهای ترکستان ( توران ) و از غرب با دشتهای شامات ( روم ) جدا می شود. شمال آن را می توان از میان کوهستان آلتای تا فراسوی البرز و قفقاز، بلند و برجسته دید و جنوب آن، پایین دست و ساحل نشین است و به دریای بیکران هند می پیوندد. شاید به همین سان است که هنوز مردمان این کمربند، گاه شمال را به بالادست و جنوب را به پایین دست یاد می کنند. چهارسویه یا چلیپا در نگاره سنگ های هخامنشی مخصوصا نقش رستم بخوبی نمود دارد. در قرآن به این موضوع اشاره می شود که یاران دیرین خدای یکتا، بیش از سیصد سال، درازکشیده پس و پیش خود را به سوی شرق و غرب می گردانند؛ از اینرو سر و کف پای آنها رو به سوی شمال و جنوب است. در سنگ نگاره ها برخی شهریاران ایران به سان چنین الگویی دیده می شوند. چهره شاهان، معمولا به سوی شرق ترسیم شده است و چون بر صفحاتی تخت، کشیده شده اند، می توان پشت آنها را مغرب، بالای آنها را شمال و پایین شان را جنوب انگاشت. هنوز مردم گیلان به سرزمینهای دو سوی غرب و شرق سپیدرود، بیه پس و بیه پیش می گویند. پیش می تواند در فرهنگ ایران به معنای شرق باشد همچنان که پس، معنای مغرب را می رساند. نام دیگر شرق و غرب، بام و شام است. معمولا نمای اصلی ایوان یا پیشانی طولی ساختمانهای کهن، به سوی مشرق یا بام یا خاور می باشد. لذا طول پشت یا پس آنها ( پشت خانه ) به سوی مغرب می شود و چون ساختمانها بیشتر به حالت مستطیل هستند، عرض بالایی به سوی شمال قرار دارد و عرض پایینی به سوی جنوب. واژه معادل آن دو عرض در فارسی، بر ( بالاسر ) و بیخ ( پایین سر، بُن، ریشه و پایه ) می باشد. چون بر در فارسی، خود به معنای بالا بودن است، ما شاید بجای بیخ، آن بر یا برِ پایین را به زبان آوریم، اما معمولا برِ بالا را به کار نمی بریم. جنوب در زبان عربی نیز به مفهوم پایین است و اگر به سوی شرق، قرار بگیریم، جنوب برابر با یمین یا سمت راست ( right ) و شمال برابر با یسار و سمت چپ می شود. نام یمن از جنوبی بودن یا گوشه راست آن سرزمین گرفته شده است که در شاهنامه، به عنوان هاماوران ( برِ همای یا شاید بر حمیریان ) یاد می گردد. در متون باستانی ایرانیان، واژه باختر ( اپاختر ) ، بیشتر برجسته شده است. اهمیت واژه باختر در این است که بر اساس شواهد و اسناد گوناگون باستانی، ایرانیان نخستین از آن بر آمده اند. برخی بر این پندارند که باختر در برابر خاور، به معنای غرب است اما در اوستا باختر در برابر جنوب آمده و سخن از آن است که مردمان آنسو از گزند دیو سرما و گرسنگی به سوی نیمروز ( نصف النهار ) می شتابند و چون بعدها آلوده به پلیدیهای آموزه های دیوپرستان می شوند، راه پیرایش دین و بازیابی آیین راستی را می جویند. نخستین پناهنگاه مهم دین پیرایگان نیز باختر بوده است. احترام عنوان باختری بودن بر اهمیت تاریخی شهر بلخ دستکم از روزگار هخامنشیان، سایه می افکند. بر اساس متون هخامنشی و اوستایی، باختر به معنای شمال یا همان بر بلند است. جالب این که برخی انبیای پیشاابراهیمی نیز از گزند اقوام ساحل نشین جنوبی به سرزمین های شمالی پناه می برند. بومیان جنوب ( قوم عاد ) به اشاره قرآن، عظیم ترین تمدن بشری را تا پیش از عذاب داشتند و بقایای نزدیک به آنها عمدتا به عنوان بومیان اولیه در سواحل اقیانوس هند از جنوب عربستان و رود سند تا استرالیا و آفریقا و نیز جنوب ایران هنوز پراکنده اند. بنابراین، همین نواحی در روزگار ما، گویای بیخ و بن تاریخ و تمدن نیز هستند. به جز چهار سویه بر و بیخ، پس و پیش، چهار سوی میان آنها را هم می توان بر ِپیش ( شمال شرقی ) ، برپس ( شمال غربی ) ، بیخ پیش ( جنوب شرقی ) و بیخ ِپس ( جنوب غربی ) انگاشت.
شَرق به نگر می رسد با واژه ی چِِراغ هم ریشه باشد: چِراغ < چِرَغ <چِرغ< شِرغ="" <="" شِرق="" <="">چِرغ<> گفتنی که اَرَب زبانان وات چ را ش یا س یا ص می لَبَند : چای ( پارسی ) = شای ( اَرَبی ) چَنَد ( پارسی ) = سَنَد ( اَرَبی ) ... [مشاهده متن کامل]
چَندَل ( پارسی ) = صَندَل ( اَرَبی ) تَلَفُظ کردن = لَبیدَن ؛ تلفظ = لَبِش به گُمان لَفظ اَرَبیده ی لَب است چون واپسین بُرهه ی بیرون آمدن آوا و شنیده شدن یک وات یا وات ها لَب است.
چهار سوییه جهان در زبان لری که هنوز به کار می رود: اَفتوزه=آفتاب زن====خاور ( خور آور ) =شرق اَفتوپور=اَفتو گِلپ ( گِلیپ، قِلپ، قِلیپ ) =دُم اَفتو==== باختر=غرب وُر رو = وَر رو ====شمال دِهو=دِهون=دِوو=دوون=دومِن==== جنوب ... [مشاهده متن کامل]
اَفتو=آفتاب گِلپ، قِلیپ، قِلوپ ( فارسی ) =فرو افتادن، گِلپیدن وررو به مَنای به طرف بالا ( بر رو ) شاید نام باستانی دریای مازندران به این مَنا باشد: ورکانه= وررُگان=وررُکان =شمالگان دِوون و دِهون به مَنای پایین واژه دون نیز به مَنای پایین و پست و فرومایه می باشد. غروب، همان قِلپ و گِلپیدن و قلوپیدن است. چِرَکه، شِرَقه=جرقه : شاید اَشِرَق ( لری ) از آغاز تابش خورشید باشد. واژه های شمال و جنوب و اَشِرَق نیز به کار می رفته اند. از باد شمال در گفتار روزانه و در ترانه ها و سروده ها یاد کرده اند.