شرط

/Sart/

    bet
    condition
    covenant
    precondition
    provision
    stipulation
    clause
    term
    wager
    protasis
    string

فارسی به انگلیسی

شرط ادب نبودن
it was not polite

شرط اساسی
sine qua non

شرط باشدبرگردد
i bet you(or guarantee that)he will return.

شرط بستن
bet, wager, to bet, to lay a wager or bet, to coagulate

شرط بند
bettor

شرط بند حرفه ای
bettor

شرط بندی
bet, gamble, wager, betting, wagering, staking money on something, gaming

شرط بندی در خارج از اسپریس
off-track

شرط بندی روی برندگان اول و دوم مسابقه
perfecta

شرط بندی مشترک
parimutuel

شرط بندی کردن
gamble, stake, wager
bet

شرط بندی کردن با تاس
dice

شرط بندی کننده
taker

شرط بندی یکجا
parlay

شرط در قرارداد
proviso

شرط ذهنی
mental reservation

شرط سری
catch

شرط قرارداد
reservation

شرط نیرنگ امیز
catch

شرط کردن
to make(it) a condition, to stipulate, to lay down, vow

مترادف ها

qualification (اسم)
صلاحیت، صفت، شرط، قید، وضعیت، توصیف، شرایط

article (اسم)
ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز

agreement (اسم)
توافق، پیمان، سازش، موافقت، قرار، قبول، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، مطابقهء نحوی، معاهده و مقاطعهء، شرط، عهدنامه

vow (اسم)
پیمان، عهد، شرط، قول، نذر، سوگند، میثاق، سوگند ملایم، میعاد

term (اسم)
دوره، شرط، لفظ، مهلت، مدت، هنگام، اصطلاح، شرایط، نیمسال، جمله، روابط، میعاد، دوره انتصاب، ثلث تحصیلی

condition (اسم)
شرط، حالت، وضعیت، چگونگی، حال، روزگار

bet (اسم)
شرط، موضوع شرط بندی، نذر

if (اسم)
شرط، تصور

clause (اسم)
ماده، شرط، جزء، بند، فصل، قضیه، جزئی از جمله

provision (اسم)
ماده، شرط، بند، قید، اغذیه، علوفه، توشه، تهیه، قوانین، تدارک، شرط کردن

stake (اسم)
شرط، سندان، گرو، میخ چوبی، ستون چوبی یا سنگی تزئینی

reservation (اسم)
ذخیره، شرط، قید، احتیاط، ملاحظه، استثناء، کتمان، تقیه، قطعه زمین اختصاصی

limitation (اسم)
شرط، سابقه، محدودیت، تحدید، محدود سازی

modality (اسم)
شرط، قید، چگونگی، ماهیت، کیفیت، عرضیت

proviso (اسم)
شرط، بند، قید، جمله شرطی

پیشنهاد کاربران

"مرجهای چینش:شروط القیاس" ابونصر فارابی.
واژه شرط
معادل ابجد 509
تعداد حروف 3
تلفظ šart
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: شُرُوط]
مختصات ( شَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی Sart
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
بهترین واژه جایگزین فارسی به جای واژه شرط عربی واژه پیمان فارسی است

1 - شرط ŝart: پیش نیاز انجام شدن کاری یا گفته شدن سخنی. ( = تضمین؛ مانند به شرط چاقو )
همتای پارسی: لیب lib ( بلوچی ) .
2 - شرط ( پیمان؛ مانند شرط بستن ) ؛ همتای پارسی: پشن paŝn ( پهلوی ) .
3 - شرط ( وظیفه ) مانند: من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم؛ آن چه وظیفه ی پیام رسانی من است، انجام می دهم.
...
[مشاهده متن کامل]

همتای پارسی: هرگ harg ( پهلوی ) .

شرط
گویش:shart
پارسی یا عربی:عربی
برابر پارسی:پیش نیاز، گرو
شرط چیزی است که برای انجام دادن کاری گذاشته می شود و به گونه ای برای اینکه آنکار رخ دهد نیاز است.
پس می توان برابر پیش نیاز را برایش گرفت. چون پیش نیازی چیزی است که برای چیزی بایدی باشد و اگر این پیش نیاز نباشد آن خواسته هم رخ نمی دهد که همین شرط است.
...
[مشاهده متن کامل]

پس شرط=پیش نیاز

شَرط: پیشنیاز
🇮🇷 همتای پارسی: اگر 🇮🇷
نمونه:
نادرست: به یک شرط، آپارتمان را تخریب نمی کنیم ❌
درست: به یک اگر، ساختمان را ویران نمی کنیم ✅
شرط زدن یعنی با تیغ خراشیدن
شَرط
اَرَبی شده ی : چَرت وَ چِرا یِ پارسی و همریشه با :
انگلیسی : sure
آلمانی : sicher ( زیشِر )
عینا مترادف شرط بند نه چیز دیگه
اندازه ی سردی وگرمی ومیانگین آن ها و بارشها وحشکی ها فشار هوا و نم هوا وسوی باد هادر یک یا چندسال را آب وهوای یک جا گویند. اقلیم، کلیمات. Calimat.
Kwrdī:Marj
علت و دلیل و سبب و موجب وقوع امری
قید
عهد و پیمان
کردی: مَرج
نَهِش
شرط اساسی
پوزش می خواهم در کامنت پیشین به جای �پیغان� به اشتباه، �پیغام�نوشته شده است
شرط = پیغام
مشروط = پیغانوند
پادشاهی مشروطه = پادشاهی پیغانوند
تفاوت شرط با قید چیست ؟
قید محکم تر از شرط است . و در واقع لازمه قطعی یک شی است . و با انتفای آن مقید هم از بین میرود . یعنی عقد منفسخ نیشود . اما عدم اجرای شرط نهایتا حق فسخ را ایجاد میکند .
قمار ، مراهنه
شرط ( Wager ) :[اصطلاح کازینو]هر شرطی که در یک کازینو آنلاین یا سنتی ارائه شود.
شرط : رسم و آیین
( ( شرط مردان نیست در دل عشق ِجانان داشتن
پس دل اندر بند ِوصل و بند ِهجران داشتن ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 412. )

برابر شرط گرا و گرو و شرط بندی میشه گروبندی
اگر و مگر
برای باره ای چون �پیش شرط� نیز می توان گفت و نوشت: �اگر و مگری از پیش�
پیمان
کسی باید پیشنهاد بده که زبانشناس باشه، چون :
واژه آریایی ژرت یا شرت یا چرت čart که عرب آنرا شرط مینویسد در اصل به معنای اطمینان داشتن خاطرجمع بودن است که در لاتین به شکلcertus در ایتالیایی به شکل certo و در انگلیسی به شکل sure به معنای مطمئن و در سنسکریت به شکل dhRta धृत و به معنای deposited as surety آمده است. در ایران واژه چرت همخانواده دیگری دارد که آن واژه چرا نه به معنای پرسش بلکه به معنای اطمینان داشتن است. به این مثال از کاربرد چرا در معنای اطمینان بنگرید؛ اولی: اونا امروز نمیان. دومی: چرا، میان. میدونم که میان
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه تازى ( اربى ) است و سپارش مى گردد بجاى آن از واژه هاى مَرْجMarj ( کردى:شرط ) و بَسَّهْ Bassah ( گیلکى:شرط ) نهشNahesh ( از کنشِ نهادن : شرط ، مقررسازى ) سامه Sameh ( پارسى: عهد ، پیمان ، شرط و پناه ) غُنوَند Qonvand ( پارسى: شرط و عهد و پیمان ) پیغان Pighan
...
[مشاهده متن کامل]

( پارسى: شرط و عهد و پیمان ) ، داو Dav ( پارسى: نوبت ، ادعا ، شرط ) بهره بجویید.

نهش، گرو، پیش نیاز، گروگان، پیمان، سامه ( آنندراج ) ، غُنوَند ( برهان ) پیغان ( برهان ) ، داو ( فرهنگ کوچک ) ‏
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس