شرح دادن


    clarify
    delineate
    depict
    describe
    explain
    itemize
    limn
    narrate
    portray
    recite
    tell
    to give an account of
    to describe
    to explain

فارسی به انگلیسی

شرح دادن با جزئیات
recount

شرح دادن با جزئیات کامل
expound

شرح دادن به صورت تحریف شده
represent

شرح دادن به طور زنده
paint

شرح دادن به وضوح
enunciate

شرح دادن ویژگی های چیزی
characterize

شرح دادن ویژگی های کسی
characterize

مترادف ها

give (فعل)
واگذار کردن، بخشیدن، دادن، تخصیص دادن، اتفاق افتادن، گریه کردن، عطاء کردن، ارائه دادن، رساندن، بیان کردن، افکندن، شرح دادن، نسبت دادن به، بمعرض نمایش گذاشتن، تقدیم داشتن

relate (فعل)
نقل کردن، گفتن، شرح دادن، باز گو کردن، گزارش دادن

depict (فعل)
نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن

illustrate (فعل)
اراستن، نشان دادن، توضیح دادن، شرح دادن، با مثال روشن ساختن، مصور کردن، مزین شدن

demonstrate (فعل)
نشان دادن، اثبات کردن، ثابت کردن، شرح دادن، تظاهرات کردن

explain (فعل)
تصریح کردن، روشن کردن، فهماندن، توضیح دادن، تعبیر کردن، معنی کردن، شرح دادن، با توضیح روشن کردن، مطلبی را فهماندن

detail (فعل)
ماموریت دادن، شرح دادن، به تفصیل شرح دادن، بتفصیل گفتن، بکار ویژهای گماردن

describe (فعل)
توصیف کردن، تعریف کردن، شرح دادن، وصف کردن

narrate (فعل)
شرح دادن، داستان سرایی کردن، داستانی را تعریف کردن، نقالی کردن

fill in (فعل)
شرح دادن، پر کردن، جانشین کردن

پیشنهاد کاربران

بسط دادن ، گستردن، باز کردن، گشودن ، کشیدن، پهنا دادن، تبیین، روشن کردن، اشکار کردن، نمودن، واضح کردن، هویدا کردن، گ
تبیین نمودن
توضیح
فرادادن. [ف َ دَ ] ( مص مرکب ) به سویی متوجه کردن. پیش بردن گوش یا عضو دیگر را، چنانکه گوییم : گوش فرادادم. || شرح دادن و بیان کردن : تفصیل حال وی فرادهم. ( تاریخ بیهقی ) . || گردانیدن ونمودن : چون به وقت میعاد لشکر دیلم حمله بردند فایق پشت فراداد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 47 ) .
تشریح
تفصیل . . . . . توضیح دادن . . . .
( در افغانستان ) روشنی انداختن

بپرس