شبیه

/Sabih/

    akin
    analogous
    homogeneous
    image
    like
    parallel
    reminiscent
    similar

فارسی به انگلیسی

شبیه انسان
humanoid

شبیه به هم
alike

شبیه بودن
approximate

شبیه جاز بلوز
bluesy

مترادف ها

likeness (اسم)
تطابق، شبیه، شباهت، همانندی، پیکر، شکل، تشابه، تصویر، مشابهت

mystery (اسم)
هنر، سر، شبیه، صنعت، حرفه، خفا، پیشه، رمز، معما، لغز، راز

portrait (اسم)
شبیه، نقاشی، پیکر، تصویر، عکس یا تصویر صورت

papilionaceous (صفت)
شبیه، پروانه وار، پروانه واران

semblable (صفت)
مشابه، شبیه، اشکار

similar (صفت)
مطابق، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، متشابه، قرین، یک دست، همسان

equal (صفت)
مساوی، معدل، یکسان، شبیه، همانند، متعادل، مقابل، هم پایه، برابر، متساوی، همگن، متوازن، هم اندازه، موازی، متکی بر حقوق مشترک

alike (صفت)
مطابق، مساوی، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، یک جور، مانند هم، متشابه، عینا مساوی و مرتبط با یکدیگر

rival (صفت)
شبیه، نظیر، هماورد، هم چشم

like (صفت)
شبیه، همانند، مانند، متشابه، هم جنس، قرین، همچون، هم شکل، همگونه

same (صفت)
یکسان، شبیه، همان، یک نواخت، همان کار، همان چیز، همان جور، عینا مثل هم، بهمان اندازه

analogous (صفت)
مشابه، شبیه، مانند، متشابه، قابل قیاس، قابل مقایسه، نظیر

quasi (صفت)
شبیه، شبه

پیشنهاد کاربران

دَس ، دیس
واژه شبیه
معادل ابجد 317
تعداد حروف 4
تلفظ šabih
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی]
مختصات ( ~ . گَ ) [ ع - فا. ] ( ص فا. )
آواشناسی Sabih
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی عمید
همانا
برنمودار ؛ شبیه. به سان :
برنمودار چرخ صندل فام
صندلی کرد شاه جامه و جام.
نظامی.
همشکل همسان همدیس هماور هم نام همانند
هر کار هم بکنی هر چقدر هم دو چیز با هم شبیه باشند ولی خود خود خود یکدیگر که نیستند بازم ذره ای تفاوت وجود خواهد داشت وگرن آن دو یکی هستند دیگه.
هیچکس شبیه تو نیست؛ هیچکس شبیه من نیست!
مصیبت اینکه وقتیکه میخوی شبیه دیگران بشی!
وبدتر از آن وقتیکه میخوی دیگران شبیه تو بشن.
واز این وآن بدتراست: وقتیکه همه شبیه همدیگربشن.
عین چیزی و بدون تفاوت داشتن با آن
ببخشیدمیتونید هم خانواده هم اضافه کنید برای معنی تمام کلمات هم خانواده هم در کنار متضاد باشه
چون
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) .
گردون بمثال بارگاهت
کرده ز حق امتحان کعبه.
خاقانی.
هم طویله. [ هََ طَ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ) دو چهارپا که آنها را در یک آخور یا استبل بندند: دو خر را که هم طویله کنند، هم بو نشوند هم خو میشوند. || هم رشته، چه طویله به معنی سمط و رشته بود. || قرین. مقارن : اگر با متانت قلم مهابت شمشیر هم طویله نباشد. . . ( سندبادنامه ) .
...
[مشاهده متن کامل]

تا دری یافت هم طویله ٔ آن
شبچراغی هم از طویله ٔ آن.
نظامی.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دریش هم طویله.
نظامی.
پارسا را بس اینقدر زندان
که بود هم طویله ٔ رندان.
سعدی.
|| همانند. نظیر. شبیه :
در کون هم طویله ٔ خاقانیند لیک
از نقش و فطرتند، ز نفس و فطن نیند.
خاقانی.
سیر ارچه هم طویله ٔ سوسن بود به رنگ
غماز رنگ او بود آن بوی گند او.
خاقانی.
خاقانیا هوان و هوا هم طویله اند
تا نشکنند قدر تو، بشکن هوای نان.
خاقانی.

similar
Like
هم شکل
وش، تالی، جور، عوض، قبیل، قرین، کفو، ماننده، مانسته، مانند، متشابه، متماثل، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، هماننده، همانند، همسان، تعزیه، نمایش، وار، آسا، ند
looked
مانا
مانند
دس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس