گوش بزنگ، بیدار، هشیار، شب زنده دار
شب زنده دار
/SabzendedAr/
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
متهجد. [ م ُت َ هََ ج ْ ج ِ ] ( ع ص ) آن که به شب بیدار باشد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) . بیدار و بی خواب و بیدار در شب و از خواب برخیزنده در شب. ( ناظم الاطباء ) . کسی که در شب جهت عبادت پروردگار
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
برخیزد. شب زنده دار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || خفته در شب. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به تهجد شود.
غیور شب ؛ بیدارشب. شبخیز. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) . آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود.
سایه رو. [ ی َ/ ی ِ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) کنایه از شب زنده دار. ( برهان ) ( آنندراج ) . شب زنده دار. ( شرفنامه ) . || کنایه از دزد و عیار و شب رو. ( برهان ) ( آنندراج ) .
شب خیز؛ شب زنده دار :
عزیزی در اقصای تبریز بود
که همواره بیدار و شبخیز بود.
سعدی.
عزیزی در اقصای تبریز بود
که همواره بیدار و شبخیز بود.
سعدی.
قائم اللیل. [ ءِ مُل ْ ل َ ] ( ع ص مرکب ) شب خیز. شب زنده دار: قائم اللیل و صائم النهار.
تهجد