ناشایست. نابایست. ناغلا:خرف. خاین. رزل. در کارهای همگانی. ویا ؛
نابخرد. نامیزان. اوباش.
شایسته، لایق، صلاحیت دار، مناسب، سزاوار، متناسب، با کفایت، برازنده، بسزا، درخور، قابل، مستحق، نیکو، شایان، اعل، توانا، مستعد، واحد، فراخور، برازنده، ارزنده
شایسته از شایستن است داشتن توانایی های لازم برای امور و کارهایی است بنابراین کسی که دارای توانایی های لازم است مناسب ، مطلوب ، درخور ، لایق ، سزاوار و زیبنده نیز هست
کار امد
صالح، باکفایت، لایق، مستحق، مقبول
ازدرِ ؛ لایق ِ. سزاوارِ. درخورِ. زیبنده ٔ. سزای. بتاوارِ. از قبل ِ. اهل ِ. صالح ِ. شایسته :
اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا
مرا نشاط ضعیفست و درد دل قویا.
آغاجی شاعر ( از المعجم ) .
سپه بود از آن جنگیان صدهزار
... [مشاهده متن کامل]
همه نامدارازدر کارزار.
فردوسی.
به ایرانیان گفت این ناسزاست
بزرگی و تاج ازدر پادشاست.
فردوسی.
خورشها بیاراست خوالیگرش
یکی پاک خوان ازدر مهترش.
فردوسی.
همه کوه نخچیر و هامون درخت
جهان ازدر مردم نیکبخت.
فردوسی.
فلقراط نام ازدر مهتری
هم از تخم آقوس بن مشتری.
عنصری.
سبزه گشت ازدر سماع و شراب
روز گشت ازدر نشاط و طرب.
فرخی.
این نماز ازدر خاص است میاموز به عام
عام نشناسد این سیرت و آیین کبار.
منوچهری.
با ملک چه کارست فلان را و فلان را
خرس ازدر گلشن نه و خوک ازدر گلزار.
منوچهری.
گزید از دلیران دو ره چل هزار
صدوشصت پیل ازدر کارزار.
اسدی.
زیرا که گر خر ازدر چوب آمد
ای چون تو با خرد زدر ماری.
ناصرخسرو.
نه بر گزاف سکندر به یادگار نبشت
که آب و تیغ و زن آمد سه گانه ازدر دار.
ابوحنیفه اسکافی.
دل دیوانه ما ازدر زنجیر شدست
گر شدست ای پسر اینک دل و اینک زنجیر.
سوزنی.
کتف محمد ازدر مهر نبوت است
بر کتف بیوراسب بود جای اژدها.
خاقانی.
بالانس
قابل ستایش. درخور تحسین. شیوا
محق بودن ، سزاوار بودن ، استحقاق داشتن، حق دریافت چیزی را داشتن
کارآمد
شایان
بسزا. [ ب ِ س ِ / س َ ] ( ق مرکب ) به سزاوار. کماینبغی. بواجبی. چنانکه باید. چنانکه شاید. کمایلیق. لایق. شایسته. سزاوار : و فرمود تا استقبال او بسیجیدند سخت بسزا. ( تاریخ بیهقی ) . صواب چنان نمود ما را که فرزند امیرسعید را با تو بفرستیم ساخته با تجملی بسزا. ( تاریخ بیهقی ) . ملوک روزگار که با یکدیگر دوسی بسر برند. . . دیدار کنند دیدارکردنی بسزا. ( تاریخ بیهقی ) . همه را خانه و ضیاع و زن داد بسزا. ( تاریخ سیستان ) .
... [مشاهده متن کامل]
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
که خدمتی بسزا برنیاید از دستم.
حافظ.
و رجوع به سزا و سزیدن شود.
ارزنده
باجربزه
قابل دار
ازدر
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.
شایسته: شایسته در پهلوی شایستگ šāyistag بوده است و بایسته اپایستگapāyistag.
شایسته
من اللائق - من المناسب
decent
1 ) decent burial ceremonies
مراسم تدفین شایسته
2 ) They should show a decent respect for their elders
[ترجمه گوگل] آنها باید احترام شایسته ای به بزرگان خود نشان دهند
لایق، سزاوار هم معنیِ شایان
شایان، ارجمند، باقدر، باکفایت، برازنده، بسزا، پسندیده، درخور، روا، زیبنده، سزاوار، شایگان، صالح، صلاحیت دار، عزیز، فراخور، قابل، لایق، مدیر، مستحق، مستلزم، مستوجب، مقبول، مناسب، موافق، نسیب، نیکو، والا
بسزا
شایسته یا Sayesteh به معنی لایق و سزاوار
سزاوار، لایق
بجا
سزاوار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)