شاهد

/SAhed/

    evidence
    onlooker
    proof
    testament
    text
    witness
    example
    beautiful woman or handsome youth
    to

فارسی به انگلیسی

شاهد اوردن
adduce, to cite(as) as example

شاهد بارز
locus classicus

شاهد بودن
see

شاهد چیزی بودن
witness

شاهد دروغگو
perjurer

شاهد را مورد بازپرسی قرار دادن
reexamine

شاهد رسمی
deponent

شاهد شدن
testify

شاهد عینی
eyewitness

شاهد گرفتن
to call to witness

شاهد واقعه
bystander

مترادف ها

instance (اسم)
مثل، شاهد، مثال، نمونه، مورد، سرمشق، لحظه

affiant (اسم)
گواهی نویس، استشهاد نویس، شاهد

witness (اسم)
شاهد، گواهی، شهادت، مدرک، گواه

testator (اسم)
شاهد، مورث، موصی، وصیت کننده، میراث گذار

testimonial (اسم)
شاهد، گواهی نامه، شهادت، جایزه، پاداش، رضایت نامه، تصدیق نامه، سفارش وتوصیه

testifier (اسم)
شاهد، گواه، تصدیق کننده

testate (اسم)
شاهد، مورث

looker on (اسم)
شاهد، ناظر، تماشاچی، بیننده

theme (اسم)
شاهد، ریشه، زمینه، انشاء، موضوع

voucher (اسم)
سند، شاهد، ضامن، هزینه، مدرک، دستاویز، گواه، سند خرج، تضمین کننده

warranter (اسم)
شاهد، ضامن، متعهد، گواه

پیشنهاد کاربران

شاهد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
ویگاه vigāh ( پارتی )
گوکاس gukās ( پهلوی )
گواه govāh ( دری )
شاهد ( به انگلیسی: Alibi ) فیلمی ۹۰ دقیقه ای به کارگردانی رولاند وست با بازی چستر موریس محصول کشور ایالات متحده آمریکا است.
شاهد
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/شاهد_(فیلم_۱۹۲۹)
Witness
Blank به معنی شاهد در شیمی
گواهی دهنده
گواه
حاضر
تماشا کننده
بیننده
واژه شاهد هم ریشه واژه شاه پارسی است واژه شاهد واژه پارسی که در عربی رفت است.
واژه شاهد هم ریشه واژه پارسی شده است واژه شاهد واژه پارسی که در عربی رفت است.
. . .
شاهد
" سَهیستَن" با بُن کنونیِ " سَه" در زبانِ پارسیِ میانی - پهلوی به چمِ " به نظر آمدن، نمایان شدن" بوده است. این کارواژه در زبانِ پارسیِ کُنونی به دیسه یِ " سَهِستَن" در آمده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

تکواژهایِ کارواژه یِ " سَهِستَن":
1 - سَه:
"سَه" از کارواژه یِ " سَهستَن"، برآمده از واژه هایِ " سَد ( پارسیِ کُهن ) ، سَند ( اوستایی ) " بوده است.
" سَد/سَند" به چمهای زیر بوده اند:
1. 1 - نمایان شدن، پدیدار شدن
2. 1 - دیده شدن
3. 1 - به نظر آمدن، به نظر رسیدن، به نظر می رسد ( که ) - ، انگار ( که ) -
نمونه:به نظر می رسد ( =انگار ) که آنها دارند کتک ( ضربه ) می زنند، ( ولی ) آنها نمی زنند.
4. 1 - جلوه کردن، به نظر رسیدن، ظاهر شدن، نمودار شدن، نمود یافتن
نمونه: ( زیاد ) بنظر نمی رسد که چه کاری توسط من انجام شده است.
5. 1 - به نظر می رسد - ، اینطور به نظر می آید - ، ( برایِ او ) انگار اینگونه است ( که ) - ، برای او باورکردنی است ( که ) -
6. 1 - پَسَند آمدن یا مورد پسند بودن، ( چیزی ) به دل نشستن، خوشایند بودن یاخوش آمدن
2 - "ستَن"
نشانه یِ مصدریِ " ستَن"
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته1:
چنانکه از فرتورِ زیر پیداست، mp. sahet: videtur نشاندهنده یِ این است که:
در زبانِ پارسیِ میانه واژه یِ " سَهیت" به چمِ " به نظر می رسد، به نظر می آید" بوده است.
( mp کوتاه شده یِ "پارسی میانه" است. )
نکته2:
در اوستایی واژه یِ " سَذا" به چمهایِ
1 - " ظهورِ، پدیدار شدنِ، برآمدنِ، طلوعِ تودگانِ ( =اجرامِ ) درخشانِ آسمانی"
2 - خوشآیندی ( خوش آمدن ) ، دلپسندی، خُرسندی ( رضایتمندی )
بوده است. چنانکه در یکی از فرتورهای زیر پیداست، کریستین بارتولومه واژه یِ " سَذا" را برابرِ " Aufgehen" دانسته است که در زبانِ آلمانی به چمِ " برآمدنِ ( خورشیدو. . . ) " است ولی در نبیگِ " فرهنگ واژه های اوستا" این واژه به نادرستی به چمِ " فرورونده، غروب کننده" آمده است؛به هر روی این واژه با " نمایان شدن" پیوند دارد که "برآمدَن" را به روشنی بازنمایی می کند.
نکته 3:
چنانکه روشن است، "سَند/سَد" با واژه یِ " پَسَند" در پارسی نیز همریشه هستند.
نکته 4:
واژگانِ "videri، videtur " با واژه یِ " video" همریشه هستند. ازآنجایی که واژگانِ " سَد، سَند" با " videri " و واژه یِ پارسیِ میانه یِ " سَهیت" با "videtur" هممعنا می باشند، پس به آسانی می توان برابری درخور از کارواژه یِ " سَهِستَن" برای " video ویدئو" پیدا نمود.
نکته 5:
واژگانِ " شاهد، شهید، شهود، مشهود و. . . " در زبانِ عربی از ریشه یِ " شَهِدَ" هستند که خودِ " شَهِدَ" برگرفته از واژه یِ " سَهیت" و " سهیستَن" در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی بوده است. ( دگرگونیِ آواییِ ( س/ش ) در زبانها رواگمند ( =رایج ) بوده است. )
ولی باید بدانیم که در زبانِ پارسی نبایست واژگان بر وزنهای عربی بکار روند؛چراکه در زبانِ پارسی تکواژها فروشکافته نمی شوند ولی در عربی چنین هست.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها ( references ) :
1 - رویه هایِ 1395 و 1409 از نبیگِ " فرهنگِ واژه هایِ اوستا"
2 - بخشِ 1559 و 1560 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ باستان" نوشته یِ "کریستین بارتولومه"

شاهدشاهد
آینده نگر
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته ی زیور نباشد
حافظ 《 از غزل 162》
ناظر ، بیننده ، دریافت کننده
خوش خال . [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) که خال نیکو دارد. || معشوق . نگار. شاهد. ( ناظم الاطباء ) .
شاهد در چم آگاه به چیزی بودن و از آن گفتن است .
یعنی
گفتن آگاهی = گواه
گواهی = گفتن از آگاهی، شهادت
گواهی میدهم که محمد رسول خداست.
شاهد در ادبیات فارسی معنی پسر خوش رو و مورد علاقه قزوینی ها رو میده
داور
گواه . . . .
استعاره از معشوق
مصداق
گواهی - شاهد
تماشاگر، بیننده، نظاره گر

مثال، نمودار، نموده، نمونه، غلام، محبوب، معشوق، مغبچه، تماشاچی، حاضر، حی، گواه، ناظر، شهید
بیننده
شاهد ( عربی ) 1 - گواه، حاضر، مرد خوبروی؛ 2 - ( در قدیم ) ( به مجاز ) محبوب، خدای تعالی؛ 3 - ( در تصوف ) خداوند به اعتبار ظهور و حضور در قلب سالک؛ 4 - ( در قدیم ) ( به مجاز ) عالی، خوب، دلپذیر.
شاهد : شاهد، به معنی گواه و آشکارا است . همچنین به معنی مشاهده کردن و حاضر بودن است .
آن که هنگام روی دادن امری حضور دارد - گواه
( = بیننده، ناظر ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سَپشاک، سپشیر ( سَپش از سنسکریت: سْپَش= دیدن + «اک، یر» )
پِرِکساک، پرکسیر ( پِرِکس از سنسکریت: پْرِکس= دیدن + «اک، یر» )
نیدیاک nidyãk، نیدیار nidyãr ( نیدیا از سنسکریت: نیدهیا + «اک، ار» )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس