ملوکانه. [ م ُ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) شاهانه. ( آنندراج ) . مأخوذ از تازی ، شاهی. مانند شاه. بطور شاه. ( از ناظم الاطباء ) . سزاوار ملوک. درخور شاهان و بزرگان : سکندر به آیین فرهنگ خویش ملوکانه برشد به اورنگ خویش. ... [مشاهده متن کامل]
نظامی. آن خوی ملوکانه که با شیر فرورفت واﷲ که نیامیزد با خون پلیدی. مولوی. شنیدم که جشنی ملوکانه ساخت چو چنگ اندر آن بزم خلقی نواخت. سعدی. به اسبان تازی واستران راهوار برنشسته و جامه های ملوکانه پوشیده و غلامان ماه پیکر و سرهنگان بسیار بر خود جمع کرده. . . ( تاریخ غازان ص 313 ) .
خسروانی
خسرو منشانه
شاه منشانه
ملکانه. [ م َ ل ِ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) پادشاهانه. شاهانه. درخور شاهان. شایسته پادشاه : یکی از آن سیاه و دیگر دبیقیهای بغدادی بغایت نادر ملکانه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44 ) . امیدهای خوب کردو ... [مشاهده متن کامل]
شرطهای ملکانه رفت. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 158 ) . فصلی زیر نامه نبشت نیکو و سخت قوی چنانکه او نبشتی ملکانه. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 431 ) . عنان کامکاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه. . . سپرده. ( کلیله و دمنه ) . آنگاه همت ملکانه را بر اعلای کلمةالحق مقصور گردانید. ( کلیله و دمنه ) . یک حاجت باقی است که درجنب عواطف ملکانه خطری ندارد. ( کلیله و دمنه ) . خادم از خجلت این انعام ملکانه. . . گران بار ایادی شده بود. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 236 ) . خسرو از آنجا که همت ملکانه و سیرت پادشاهانه او بود. . . گفت از شکسته خود مومیایی دریغ نمی باید داشت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 114 ) . گدایان سیاهکار چون ده ساله عمر مفلسانه به ده روزه تنعم ملکانه بدل می توانستند زر به سود می ستدند و به خدمتی می دادند. ( تاریخ غازان ص 318 ) .