زنده یاد دهخدا مردیست با پشتکار شگفت انگیز و برای فرهنگ نویسی خویش بسیار کوشش نمودند با این همه این فرهنگنامه پر از ناراستی و لغزش است و ایشان هیچ پارسی را نمیشناخته و فرهنگ پارسی را با هزاران هزار واژه عربی امیخته و هر واژه ای را نشناخته پنداشته ترکی و عربی است
... [مشاهده متن کامل]
بنواژ شالوده شاهلوده/شاهلاده است به شاهلوده بنلاد و بنیاد هم میگویند لاد و لاده در همین فرهنگ دهخدا هم امده بنگرید . از واژه بنلاد و بنیاد پیداست که این دو واژه یک ریشه داشته اند در پارسی حرفی که هم بسیار به ی میگردد هم بسیار به ل میگردد حرف د است و بنواژ بنیاد و بنلاد واژه بنداد است داد به چم افرینش و نهادن و قانون است
برای شالوده که اصلی و بنیادی و پی ریزی شده معنی میدهد نمونه های زیر را داریم . . .
شلوار =شَل وار = پایه مانند که در زبان مازندرانی شِلوار خوانده میشود =شِل وار ( فعلنه آنرا پایه مانند بدانید )
... [مشاهده متن کامل]
شَلمون = شَلمان ( در زبان مازندرانی برای تیر برق = پایه برق بسیار زبانزد و کاربردیست ) ( فعلنه آنرا پایه برق و تیر برق بدانید )
شُل فارسی که در مازندرانی شِل خوانده میشود بعدها تغییر معنا یافت و به نرمی معنی شد مانند
شلاق = شل اک = هر چیز نرم و شُلی را شلاک گویند ( خوراک / پوشاک و . . . . که همگی به . . . . اک میرسند نمونه های آنند و نمیتواند شل لاق ( لاک ) باشد یعنی جای شُل ( مگر اینکه جایب باشد ک در نقطه شل بدن فرودبیاورندش ک معقول نیست )
چُلاق = گویا از همون شَلاق و شُلاق آمده یعنی انکه و انچه که از شُل آمده = برای انسان یعنی کم توان یا شُلدست / شلمغز و . . . .
شال ( روسری ) = اشاره به شل بودن آن دارد یعنی روپوشیست زنانه که بافت شُل دارد.
شالی = گیاهیست خوراکی که همچون شال انعطاف و خمش به سمتی دارد همچون خوشه های گندم
شَل و پَل کردن = درگیری که منجرب به شل شدن کسی شود
شلنگ = شُل لنگ = شُل دراز ( لینگ / long / پا ) = وسیله ای که شل و دراز است یا شل انگ = شل جمع شونده
با توجه به نمونه های ایی ک گفته شود مشخص میشود شلوار همان شل مانند است چرا که لنگ های پارچه ای آن شق و سفت نبوده و شُل و راحت میباشند پس برای شالوده میشود = نرم آلود = خمیر / خمیرمایه که از همان شَل بودن آمده و خود واژه خمیر هم از خم ( کم / قُم و خَمود = نرم و منعطف/ خمار = منطعف شده و مست و . . . ) آمده یعنی همان شُل پس شالوده = خمیر مایه یا خمیر تشکیل دهنده آن که امروزه معنای اصلی و اساسی را پیدا کرده . . .
با سپاس از دوستان. . .
باورِ من این است که با بازپَسروی به ریشه یِ آغازینِ " شالوده" دستکم با دو دگرگونیِ آواییِ رواگمند روبرو هستیم> برای نمونه: س/ش و ر/ل. بنابراین گمان من این است که "شالوده" می تواند با واژه " سَر/سَرَ" ( اوستایی ) همریشه باشد.
پَسگشت: رویبرگِ 1411 از نبیگِ " فرهنگ واژه های اوستا".
سنگپایه ( در بسیاری باره ها )
نمونه:
هنگامی که نخستین سنگپایه های هستی جانداران ( گیاهان و جانوران ) با پیدایش �اسیدهای امینه� و انباشتگی گام بگام آن ها در اقیانوس های گرم نخستین که شاید ده ها میلیون سال بدرازا کشیده باشد، کالبدی راستین یافت . . .
... [مشاهده متن کامل]
برگرفته از نوشتاری در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2014/09/blog - post_65. html
اُس و قُس
لهجه و گویش تهرانی
بنیاد، شالوده
مبنا، اساس، ریشه، بنیاد
سنگ بنا
فونداسیون
اساس و بنیاد و بنیان و پایه و قاعده و اصل و مبنا
اساس، بنیاد، بنیان، پایه، پی، شالده، قاعده، اصل، زمینه، مبنا، واده، اس، ام، تم، مبنی
شالوده ( اصطلاح خیاطی ) : الگوی کنترل شده ( پایه و اساس )
هنگامی که برای اولین بار لباسی طراحی و دوخته می شود . ابتدا از روی الگو و طرح شالوده را تهیه می کنند . به عبارت دیگر شالوده یک نمونه ی اولیه ی ساخته شده از لباس با استفاده از یک پارچه ی ارزان قیمت مثل چلوار یا چیت می باشد . شالوده به خیاط کمک می کند تا معایب الگو را به کمک آن شناسیایی و بر طرف نماید .
... [مشاهده متن کامل]
سه شالوده در خیاطی وجود دارد یعنی برای دوخت و دوز سه اصل پایه وجود دارد و بقیه مدل ها روی آن پیاده سازی می شود .
1 - شالوده دامن
2 - شالوده بالاتنه
3 - شالوده شلوار
شالده به چم فرو کردن پایه دیوار . .
شلال sholal ) فروکردن
شودن ( نشاندن )
پارسی باستان ، گویش مردم لارستان
این واژه پارسی است شالده از ریشه شلالsholal به چم فرو کردن ، شودن ( کاشتن )
شالده به چم کاشتن پایه دیوار. .
شاه واده - پایه اصلی
ام
اس
رکن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)