شاعر

/SA~er/

    poet
    bard
    maker
    rhymer
    versifier

فارسی به انگلیسی

شاعر بد
poetaster, rhymester

شاعر بزمی
troubadour

شاعر بندتنبانی
versifier

مترادف ها

bard (اسم)
شاعر، رامشگر، شاعر و آوازخوان، زره اسب

poet (اسم)
شاعر، سراینده، خیال پرور، خیال پرست، سخنور، چکامه سرا

minstrel (اسم)
شاعر، خنیاگر، نوازنده سیار، نقال

scop (اسم)
شاعر، نقال

پیشنهاد کاربران

چکامه پرداز.
چکامه سرا.
چکامه گو.
چکامه نویس.
چکامه ای.
چکامی.
چکامه کار.
چکامه بند.
"یک شاعر غربی سبلت وریشش نیست "
"یا پیپ و کرواتی است در پیشش نیست"
"با این همه سبک ادبی بسیار است"
"پس دغدغهء چون همری کیشش نیست" شهرام.
سرود گو. بیتبند لری
برابرواژگان هنرهای پنجگانه ( صناعات خمس ) :
فَرنود: بُرهان.
فَرنودیک: بُرهانی.
فَرنودآور: مُبرهِن.
ستیز: جدل.
ستیزیک: جدلیّ.
ستیزگر: مُجادل.
فریب: مغالطه.
فریبیک: مغالطیّ.
...
[مشاهده متن کامل]

فریب گر: مُغالط.
سخنوری: خطابه.
سخنوریک: خطابیّ.
سخنور: خطیب.
سَرواد: شعر.
سَردادیک: شعریّ.
سَروادگو: شاعر.
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد: )

شاعر: سراینده، چامه سرا، چامه گو، سخنور، سخن سالار، سخن گستر، سخن پرداز، سخن سرا، شعرساز، سخن ساز، شعرسرا
چکامه سرا
سخن آرا
شاعر: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای مانوی مَهراک mahrāk می باشد.
آتش باد خوار : کنایه از خود شاعر است که درونی پرسوز و گداز دارد و سخنان آتشین خود را به وسیله باد یا دم بیان می کند.
( ( خاک غزنین چو من نزد حکیم
آتشی باد خوار و آب ندیم ) ) ( حدیقه ۴۰۶ )
( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی، دکتر محمد شفیع صفاری )
واژه شاعر
معادل ابجد 571
تعداد حروف 4
تلفظ šā'er
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی]
مختصات ( عِ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی SA'er
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی عمید
این واژه، واژه ای تازی است. برابر پارسی:
سرودگار ( گار پسوند شغلی/پیشه ای: خواستگار - پرهیزگار )
سراینده ( از بن کنونی ( فعل مضارع ) سرودن - ـنده پسوند کننده کار )
کردی شمالی ( کرمانجی، آمدی. . . ) : هَلبَستڤان. . .
کردی مرکزی ( سورانی. . . ) : گۆرانیبێژ، شاعیر. . .
کردی جنوبی ( پهلوانی، کرمانشاهی. . . ) : چرینر، چرینگر، شاعر. . .
کردی جنوبی: چِرینر
☀️ کلهری: چِرینر
☀️ کرمانجی: هلبستوان
سخن ارا
قافیه اندیش . [ ی َ / ی ِاَ ] ( نف مرکب ) آنکه قافیه سازد. شاعر : خوش نشین ای قافیه اندیش من قافیه ی ْ دولت توئی در پیش من . مولوی .
وانگر
شاعر اسم فاعل و از ریشه شَعَر به معنای مُو دلیل نامیدن این اسم برای شاعر به این دلیل است چون شاعر امور پنهانی و امور نازکی که محتاج به دقت بیشتر و ظرافت هر چه تمام تر است را برای مردم در معرض دید قرار
...
[مشاهده متن کامل]
می دهد همان طور که مو ریز و نازک است و نیاز به دقت بیشتر و ظرافت هر هرچه تمام تر دارد تا برای مردم نمایان شود.

ترانه سرا
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اَفشاک، اَفشو، افشانا ( اَفش از اوستایی: اَفْشْ مَن= شعر + «اک، او، آنا» )
گایْتاک، گایتار، گایتو ( گایت از سنسکریت: گایَترَ= شعر + «اک، او» )
گیتاک، گیتانا ( گیتا= شعر؛ سنسکریت + «اک، آنا» )
...
[مشاهده متن کامل]

ویچَستاک، ویچَستو، ویچَستانا ( ویچَست= شعر؛ پهلوی + «اک، او، آنا» )
اک پسوند یاتاکی ( = فاعلی ) پهلوی
او پسوند یاتاکی اوستایی
آنا پسوند یاتاکی سنسکریت

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس