شاخه کلمه ای تورکی است که از فعل شاخماق به معنی رعدوبرق گرفته شده است ریشه ان شاخ بوده وقتی پسوند مه بدان اضافه می شود به شکل شاخمه و به معنی آذرخش در امده و بصورت شاخه وارد فارسی شده است همچنانکه آذرخش در اسمان به صورت شاخه شاخه دیده می شود به انشعابات در ختان نیز شاخه می گویند
لری بختیاری
لِشک، شیل:شاخه
شاخه: در سنسکریت: صاکهه و صاکها śākhā، śākha؛ در اوستایی: یخشتی yaxshti؛ در سغدی: شنخه shanxe؛ در پهلوی: شاک shāk ( شاخ ) .
درگروه زبانی لر زبان لربختیاری : معادل شاخه = لِشک و شاخک = لِک هست و معادل " شاخ " : با شاخ های کوچک و نوک تیز و تازه سُرو میگویند و بلد از سُرو تبدیل به شاخ میشود .
ولی برای شاخ کَرگَدَن = کَلمِ تاک می گویند : کَلم = شاخ و تاک = کرگدن
شاخ :
دکتر کزازی در مورد واژه ی "شاخ " می نویسد : ( ( شاخ در پهلوی در ریخت شاک šāk بکار می رفته است. از آنجا که این واژه در سانسکریت شاخا šākhā است و در ارمنی cax و در لیتونیایی šākā . بر پایه ی هنجارهای زبانشناختی ، در ریخت هند و اروپایی آن کا ( K ) یی وجود داشته است . این " کا " در اوستایی به س s و در پارسی باستان به ث th و در سانسکریت به ش š دیگرگون می شود . براین پایه ، ریخت پهلوی و پارسی آن می بایست ساک sāk و ساخ sāx می شد . می توان بر آن بود که " ساق " و " ساقه " ریخت های تازیکانه اند که از "ساک " یا " ساخ بر آمده اند
... [مشاهده متن کامل] شاخه ای که ما از این میوه یا گل میچینیم
شاخ بن. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) درخت. ( فرهنگ نظام ) . شاخ درخت :
ز باغ تو منزلگهی خواستن
می آوردن و مجلس آراستن
گلی چیدن از وی به هر شیوه ای
چشیدن ز هر شاخ بن میوه ای.
امیرخسرو ( از آنندراج و فرهنگ نظام ) .
... [مشاهده متن کامل]
شتاک
شتاک. [ ش َ ] ( اِ ) ستاک. استاک. استاخ. شتاخ. شاخ تازه و نازک باشد که از بیخ و بن درخت و از شاخ درخت سرزند و بیرون آید. ( از برهان ) . در لغت فرس اسدی شتاک ضبط شده است :
سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های سیمین
شاخ و شتاک نسرین چون برج ثور و جوزا.
کسائی.
سر درخت أمل گشته بود پژمرده
به آب جود تو از بیخ تازه کرد شتاک.
منصور شیرازی.
شاخه : [اصطلاح صنعت چوب] به انشعابات ساقه درختان گفته میشود .
گرایش
Fields
شاخه ها
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)