شاخ برجستگی تیزی است که بر روی سر بعضی از پستانداران رشد کرده و از قسمت داخلی استخوانی با پوششی از کراتین و دیگر انواع پروتئین تشکیل شده. ناخنهای دست و پا از جنس شاخ هستند. پر و منقار پرندگان و پولک بدن خزندگان نیز از ماده ای شاخی ساخته می شوند. ... [مشاهده متن کامل]
جانوران شاخدار استفاده های گوناگونی از شاخ می کنند از جمله دفاع از خود در مقابل جانوران شکارچی و رقابت با دیگر اعضای گونه خود در هنگام جفت یابی. از بعضی انواع شاخ انواعی از ساز بادی مانند شوفار ساخته می شود.
محال. به هیچ وجه. اصلا. ابدا
واژه شاخ معادل ابجد 901 تعداد حروف 3 تلفظ šāx نقش دستوری اسم ترکیب ( اسم ) [پهلوی: šāx] مختصات ( اِ. ) آواشناسی SAx الگوی تکیه S شمارگان هجا 1 منبع واژگان عامیانه فرهنگ فارسی معین
پیاله
بهتر است به واژه اصل = سرشاخ و به فرع = تهشاخ بگوییم اصلی = سرشاخه فرعی = تهشاخه دراصل= درشاخه درفرع = شکر خدا نداریم اصلاً= هیچ اصلا فکر کردی؟= هیچ فکر کردی؟ اصلا کی به شما گفته؟= هیچ کی به شما گفته؟
در ترکی به شاخ حیوان "بوینوز" میگویند.
واژه ( شاخ ) در اوستایی ( SHAKHA، YAXSHTI ) ، در پهلوی ( شاخ ) ، در ارمنی ( CAX، CHAX ) ، در روسی ( CUK ) ، در اسلاوی کهن ( SOCHA ) ، در لیتوانی ( SHAKA ) ، در لتونی ( SAKNE ) ، در پروسیِ کهن ( SAGNIS ) و. . . بوده است.
شاخ مجازی
در بختیاری به شاخ ، سورو میگویند
شاخ ، چیا، که ژ در کوردی به معنی کوه هستند
شاخ : دکتر کزازی در مورد واژه ی "شاخ " می نویسد : ( ( شاخ در پهلوی در ریخت شاک šāk بکار می رفته است. از آنجا که این واژه در سانسکریت شاخا šākhā است و در ارمنی cax و در لیتونیایی šākā . بر پایه ی هنجارهای زبانشناختی ، در ریخت هند و اروپایی آن کا ( K ) یی وجود داشته است . این " کا " در اوستایی به س s و در پارسی باستان به ث th و در سانسکریت به ش š دیگرگون می شود . براین پایه ، ریخت پهلوی و پارسی آن می بایست ساک sāk و ساخ sāx می شد . می توان بر آن بود که " ساق " و " ساقه " ریخت های تازیکانه اند که از "ساک " یا " ساخ بر آمده اند. ) ) ... [مشاهده متن کامل]
( ( چه اختر بد این از تو ای نیک بخت چه باری ز شاخ کدامین درخت ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 313. ) در زبان ترکی واژه شاخ از مصدر شاخلاماق یا شاخلاماخ گرفته شده است . به معنی سیخ نگه داشتن ، تیز کردن و راست نگه داشتن . که در فارسی به این شاخ شق کردن گفته می شود به معنی سیخ و تیز ایستادن . بنابراین وقتی خر یا هر حیوانی گوش های خود را تیز می کند به عنوان مثال می گویند" اولاخ قولاقین شاخلادی" در حیدر بابای شهریار می خوانیم . نوْروز علی خرمنده وَل سوْرردى گاهدان یئنوب ، کوْلشلرى کوْرردى داغدان دا بیر چوْبان ایتی هوْرردى اوندا ، گؤردن ، اولاخ ایاخ ساخلادى داغا باخیب ، قولاخلارین شاخلادى ( هر گز فراموش نمی کنم آن روزهایی که در روستا ) نور روز علی ( روی خوشه های گندم ) چرخ خرمن کوب را می گردانید . هر از گاهی برگشته ساقه های پراکنده را با پارو جمع می کرد . در همان لحظه صدای خاطره انگیز سگ چوپان که پارس می کرد از بالای کوه به گوش می رسید به یک باره خری که خرمن کوب را می کشید متوقف می شد و از حرکت باز می ایستاد . نگاهی به سمت کوهی که صدای سگ چوپان از آن می آمد انداخته و گوش های خود را تیز می کرد. ( حیدربابای شهریار )
چوب واحد شمارش کبریت و تار واحد شمارش مو است اما در گویش شهرستان بهاباد ( ( شاخ ) ) واحد شمارش کبریت و مو است و به جای گفتن چوب کبریت و تار مو از شاخ کبریت و شاخ مو در صحبت ها استفاده می شود.