assuage, quench, slake, water, to give to drink to satiety, to quench the thirst of, to irrigatethoroughly
مترادف ها
drunk to satiety(صفت)
سیراب
watered(صفت)
سیراب
irrigated(صفت)
سیراب
saturated with water(صفت)
سیراب
پیشنهاد کاربران
در پاسخ به دوستی که گفتند سیاره از ساری آمده یعنی گردان بگذارید بهتر این موضوع رو باز کنم واژه سار / شار / افشار / افسار / فشار / شاریدن ( شارش ) / شیر ( شیر آب ) / ساری و . . . . . . همگی از شار و سار آمده اند و شار و سار یعنی جاری و متحرک از همینرو بعدها در اربی به شارع خیابان گفتند چون مکانی برای رفت و آمد بوده و مشروع / شروع ( حرکت آعازین ) / شارع ( آنچه که بر ما جاری ساختند بعنوان قانون ) / شرع ( جاری ساخته شده از مشتقات آن می باشند ... [مشاهده متن کامل]
همچنین پس از ساری و شاری عرب ها آنرا به جاری تبدیل کردند و مجری / اجرا و . . . . را از آن ساختند که همگی به شار بودن و حرکت داشتن اشاره دارد و اینگونه بود از سار - > سیر ( حرکت ) ساخته شد که آنهم در سیاره / سیار و . . . . . بکار رفت و ههمه این واژه ها به متحرک بودن و ساری و جاری بودن اشاره دارد پس ساری / شاری / جاری / سیر / شیر ( آّب ) و . . . . . همه از سار / شار آمدند که در آبشار / افشار / فشار ( بسیار جاری شده و جریان دار ) فشردن از گونه های بعدا ساخته شده از افشاریدن است یعنی جریان بیشتری دادن و بیشتر جاری و ساری ساختن و . . . . اکنون یافتیم که چرا سیاره همان سیر و گشت و گذر / متحرک و جاری شده می باشد که ریشه ایرانی داشته اما از مشتقات زبان عربی و وامدار یافته ایرانیست. اما واژه سیراب یعنی کار در ابیاری و ابخوری به جایی رسیده که دیگر اب را از خود عبور میدهد و جاری میکند / واژه سیر شدن در شکم و گرسنگی نیز به چم عبور دادن و عدم پذیرش غذا در خود است که کنایه از رد و سیر شدن دارد. مرا دنبال کنید. . . با سپاس
یه چیز درست بگین
این کلمه ترکی نیست ولی معادل ترکیش "سووش" و "قانیق " است.
سیرابیدن. سیراباندن کسی.
سیرآب
سیراب روستای زیبا و با مردمانی مهربان و مهمان نواز و نام خود را از پر آبی و سرسبزی گرفته است که متاسفانه خشکسالی آسیب زیادی به این روستا زده حتما به این روستا سفر کنید و از لبنیات ارگانیک و نان های محلی از خود پذیرایی کنید
سیر شدن از اب مخالف تشنه می شود سیراب
سیراب. یا سی راب؟؟کلماتی که اولشان سی دارنند. تورکی اند. مثل سیچان. سیمان. سیما. سینا. سینان. سینان داش ( سنندج ) . سیمرغ. سیچوان. سی ریز. سیرابی راب کلماتی که راب دارنند. تورکی اند. مثل شهراب. کهراب. فاراب. ساراب. داراب. فاراب. زهراب ( ظهراب ) مهراب. میراب.