سیر کردن


    sate
    satiate
    assuage
    circulate
    to fill
    to satisfy
    to feed(to satiety)
    to glut
    to weary
    to go sightseeing
    to travel
    to revolve

مترادف ها

satiate (فعل)
سیر کردن، اشباع شدن

feed (فعل)
جلو بردن، طعمه کردن، خوراک دادن، پروردن، سیر کردن، خوردن، خوراندن، قورت دادن، غذا دادن، چراندن، تغذیه کردن، خواربار تامین کردن

fill (فعل)
انباشتن، باد کردن، بار کردن، سیر کردن، پر کردن، پر شدن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن

go (فعل)
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن

move (فعل)
تحریک کردن، بازی کردن، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، به حرکت انداختن، متاثر ساختن

travel (فعل)
مسافرت کردن، سیر کردن، سیاحت کردن، رهسپار شدن، سفر کردن، پیمودن، در نرو دیدن

walk (فعل)
راه رفتن، گردش کردن، سیر کردن، گام زدن، تفرج کردن، پیاده رفتن

tour (فعل)
سیر کردن، سیاحت کردن، گشت کردن، جهانگردی کردن

sate (فعل)
راضی کردن، سیر کردن

glut (فعل)
سیر کردن، پر کردن، اشباع کردن، اشباء کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن

rotate (فعل)
سیر کردن، چرخ زدن، چرخیدن، چرخاندن، دوران کردن، بر محور خود گردیدن

revolve (فعل)
تغییر کردن، دور زدن، گردش کردن، سیر کردن، چرخیدن، گردیدن

cloy (فعل)
بی رغبت کردن، بی میل شدن، سیر کردن

roam (فعل)
سیر کردن، گشتن، پرسه زدن، گردیدن

give to eat (فعل)
سیر کردن

saturate (فعل)
سیر کردن، اغشتن، اشباع کردن

پیشنهاد کاربران

سیر کردن ( Seyr ) ، سی کردن ( Sey ) - در معنی دیدن و تماشا/نگاه کردن. این واژگان با چرخش معنا به معنی سفر کردن و گردش نیز بکار می روند.
فکر میکنم ممکن است که این واژه ذاتا با دیِ فعل دیدن نیز ربط و این همانی داشته باشد. رجوع به سیر ( Seyr ) یا سی ( Sey ) کنید که معنای تماشا یا نگاه را می دهند. همچنین آشکار است شباهتش با فعل �See� زبان انگلیسی.
...
[مشاهده متن کامل]

واژگان از بُنِ س - ی - ر در عربی [مانند سیار، سیاره] می تواند از ریشۀ این �سیر ( Seyr ) � ایرانی باشد. ( یا کهن ترش sayr است )

سیر کردن: اشباع نمودن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۳۷۰ ) .
گشت زدن. [ گ َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) سیر کردن و گردیدن. ( آنندراج ) :
به زندان غمم چون لاله در خون کی بود یارب
که چون نرگس قدح بر کف زنم گشت چمن با او.
بنای هروی ( از آنندراج ) .
سیر کردن

بپرس