سیر کردن، اشباع شدن
جلو بردن، طعمه کردن، خوراک دادن، پروردن، سیر کردن، خوردن، خوراندن، قورت دادن، غذا دادن، چراندن، تغذیه کردن، خواربار تامین کردن
انباشتن، باد کردن، بار کردن، سیر کردن، پر کردن، پر شدن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن
تحریک کردن، بازی کردن، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، به حرکت انداختن، متاثر ساختن
مسافرت کردن، سیر کردن، سیاحت کردن، رهسپار شدن، سفر کردن، پیمودن، در نرو دیدن
راه رفتن، گردش کردن، سیر کردن، گام زدن، تفرج کردن، پیاده رفتن
سیر کردن، سیاحت کردن، گشت کردن، جهانگردی کردن
راضی کردن، سیر کردن
سیر کردن، پر کردن، اشباع کردن، اشباء کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن
سیر کردن، چرخ زدن، چرخیدن، چرخاندن، دوران کردن، بر محور خود گردیدن
تغییر کردن، دور زدن، گردش کردن، سیر کردن، چرخیدن، گردیدن
بی رغبت کردن، بی میل شدن، سیر کردن
سیر کردن، گشتن، پرسه زدن، گردیدن
سیر کردن
سیر کردن، اغشتن، اشباع کردن