سکته کردن


    to fall into a fit of apoplexy
    to have a heart - failure

مترادف ها

faint (فعل)
غش کردن، ضعف کردن، سکته کردن

پیشنهاد کاربران

سکته افتادن ؛ سکته عارض شدن : و یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را. ( تاریخ بیهقی ص 610 ) .

بپرس