spend
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
موقوف کردن، ب انتها رسیدن، تمام کردن، سپری شدن، خاتمه دادن، سپری کردن، ختم کردن، پایان یافتن، تمام شدن، منتهی شدن به، منجر شدن، بپایان رسانیدن، رنگ وروغن زدن
انجام دادن، به انجام رساندن، تکمیل کردن، خاتمه دادن، کامل کردن، سپری کردن
تمام کردن، خسته کردن، سپری کردن، تهی کردن، با دقت به کردن، نیروی چیزی را گرفتن، از پای در اوردن
پیشنهاد کاربران
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی :
به اندیشه گفت ای جهاندیده زال
بمردی بی اندازه پیموده سال.
فردوسی.
و گرنه من ایدر همی بودمی
بسی با شما روز پیمودمی.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
بسی پهلوان جهان بوده ام
به بد روز هرگز نپیموده ام.
فردوسی.
ز یزدان و از گشت گیتی فروز
بر این راز چندی بپیمود روز.
فردوسی.
به اندیشه گفت ای جهاندیده زال
بمردی بی اندازه پیموده سال.
فردوسی.
و گرنه من ایدر همی بودمی
بسی با شما روز پیمودمی.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
بسی پهلوان جهان بوده ام
به بد روز هرگز نپیموده ام.
فردوسی.
ز یزدان و از گشت گیتی فروز
بر این راز چندی بپیمود روز.
فردوسی.
به سر بردن