سپری کردن


    end

فارسی به انگلیسی

سپری کردن وقت
spend

مترادف ها

finish (فعل)
موقوف کردن، ب انتها رسیدن، تمام کردن، سپری شدن، خاتمه دادن، سپری کردن، ختم کردن، پایان یافتن، تمام شدن، منتهی شدن به، منجر شدن، بپایان رسانیدن، رنگ وروغن زدن

complete (فعل)
انجام دادن، به انجام رساندن، تکمیل کردن، خاتمه دادن، کامل کردن، سپری کردن

exhaust (فعل)
تمام کردن، خسته کردن، سپری کردن، تهی کردن، با دقت به کردن، نیروی چیزی را گرفتن، از پای در اوردن

پیشنهاد کاربران

از سپمک ترکی به معنی انداختن، پرتاب کردن، طی کردن مسافت، عقب راندن، زمین زدن . . . . گرفته شده و کلی معنای جانبی با توجه به عمل سپمک که چیزی رو پرتاب میکنی و مسافتی رو طی میکنه و به جایی میرسه داره. همچنین ساپلاماک هم یعنی رد کردن چیزی از چیزی مثل نخ از سوزن که به معنی عبور کردن، رد شدن، گذشتن هم هست. عمرم سپری شد یعنی رد شد گذشت طی شد.
...
[مشاهده متن کامل]

احتمالا کلمه سفیر ( سپیر ) از همین ریشه یعنی ادمهایی که جایی فرستادی و عمل پراکندن و پخش شدن روشون رخ داده هست. با سپری کردن. طی کردن مسافت، ارسال به جایی کاملا هماهنگ هست.

پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی :
به اندیشه گفت ای جهاندیده زال
بمردی بی اندازه پیموده سال.
فردوسی.
و گرنه من ایدر همی بودمی
بسی با شما روز پیمودمی.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
بسی پهلوان جهان بوده ام
به بد روز هرگز نپیموده ام.
فردوسی.
ز یزدان و از گشت گیتی فروز
بر این راز چندی بپیمود روز.
فردوسی.

به سر بردن