سوراخ کردن


    burrow
    impale
    penetrate
    perforate
    pierce
    spike
    stab
    stick
    transfix
    to pierce
    to bore
    to prick

فارسی به انگلیسی

سوراخ کردن با چیز تیز
puncture

سوراخ کردن با خار
prick

سوراخ کردن با سوزن
prick, puncture

سوراخ کردن با شاخ زنی
gore

سوراخ کردن با مته
drill, bore

سوراخ کردن با منگنه
punch

سوراخ کردن با نیزه
impalement, spear

سوراخ کردن با هر چیز گردان
bore

سوراخ کردن با کلنگ
pick

سوراخ کردن بدنه قایق
stave

سوراخ کردن بشکه
stave, broach

سوراخ کردن تنه درخت برای گرفتن شیره
tap

سوراخ کردن عمدی بدنه کشتی
scuttle

مترادف ها

stick (فعل)
چسبیدن، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، الصاق کردن، تحمل کردن، سوراخ کردن، فرو بردن، تردید کردن، گیر کردن، نصب کردن، چسبناک کردن، گیر افتادن

puncture (فعل)
سوراخ کردن، خلیدگی، پنچر شدن

bore (فعل)
با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه زدن

gimlet (فعل)
سوراخ کردن، مته کردن

delve (فعل)
سوراخ کردن، حفر کردن، کاوش کردن

gore (فعل)
سوراخ کردن، شاخ زدن، سه گوش بریدن، با شاخ زخمی کردن

jab (فعل)
ضربت زدن، سوراخ کردن، خنجر زدن، سک زدن، سیخ زدن، ضربت ناگهانی زدن

pierce (فعل)
سوراخ کردن، سفتن، شکافتن، سپوختن، رسوخ کردن، فروکردن، خلیدن

dig a hole (فعل)
سوراخ کردن

perforate (فعل)
سوراخ کردن، سفتن، ایجاد سوراخ کردن، سنبیدن، منگنه کردن، رسوخ کردن

notch (فعل)
سوراخ کردن، شکاف ایجاد کردن، چوبخط زدن

thrust (فعل)
سوراخ کردن، رخنه کردن در، انداختن، چپاندن، فرو کردن، بزور باز کردن، پرتاب کردن

broach (فعل)
سوراخ کردن، نوشابه دراوردن، بسیخ کشیدن، تخلف کردن از، برای نخستین بار باز کردن، باز کردن یا مطرح نمودن

punch (فعل)
سوراخ کردن، منگنه کردن، مشت زدن بر

cut a hole (فعل)
سوراخ کردن

stab (فعل)
سوراخ کردن، فرو بردن، خنجر زدن، زخم زدن، سیخ زدن، سیخونک زدن

impale (فعل)
احاطه کردن، محدود کردن، سوراخ کردن، بر چوب اویختن، چهار میل کردن، میله کشیدن، سپوختن

peck a hole (فعل)
سوراخ کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس