سوار کردن


    installation
    overdub
    ride
    superimpose

فارسی به انگلیسی

سوار کردن بر
mount

سوار کردن جواهر بر انگشتر و غیره
mount

سوار کردن ماشین الات
assemble, assembly, installment

سوار کردن ماشین الات و ابزار
install

مترادف ها

assemble (فعل)
جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، هم گذاردن، انجمن کردن

modulate (فعل)
تعدیل کردن، تنظیم کردن، میزان کردن، سوار کردن، برابری کردن، نرم کردن، زیر و بم کردن، تلقیق کردن، بمایه دراوردن، تحریر دادن، با آواز خواندن، تلحین کردن، میزان کردن رادیو، تغییر پرده و مقام دادن

mount (فعل)
بلند شدن، صعود کردن، سوار کردن، زیاد شدن، سوار شدن، بالغ شدن بر، نصب کردن، قرار دادن، سوار شدن بر، سوار شدن یا کردن

pick (فعل)
دزدیدن، چیدن، سوار کردن، کندن، برگزیدن، فرو بردن، باز کردن، جیب بری کردن، کلنگ زدن، با خلال پاک کردن، نوک زدن به، ناخنک زدن

pickup (فعل)
سوار کردن، گرفتن

take in (فعل)
سوار کردن

help to ride (فعل)
سوار کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس