لا ابالی، مسامحه کار، اهمال کار، بی علاقه، بی حال، سهل انگار
inconsiderate(صفت)
بی پروا، بی فکر، بی ملاحظه، سهل انگار
پیشنهاد کاربران
سهل انگار: سهل واژه ای عربی و انگار پارسی است. همتای پارسی این است: زَبِنگار zabengār ( خراسانی )
سَهل - اِنگار: سربەهوا، بی فکر، ولنگار، سادەانگار، سستکار، فراموشکار، ناهشیار، بی بندوبار؛ شلخته
ساده انگار
در زبان ترکی برای سهل انگار و مسامحه کار از اصطلاح "باشی سوْوخ" استفاده می شود. فلانی چوْوخ باشی سوْوخ دوْر . یعنی فلانی خیلی سهل انگار است.
متهاون . . . . . .
بی خیال
ولنگار درنگی: برو تا به درگاه افراسیاب - درنگی مباش و منه سر بخواب ( شاهنامه )
casual بی دقت، شلخته، سر به هوا، سهل انگار، اهمالگر e. g. he has been far too casual in his research او در پژوهش خود بیش از اندازه سهل انگاری کرده است.
ولنگار
خرابی اتفاق افتادن بخاطر به اندازه ای کافی جدی نبودن. این است معنای سهل انگاری و آسان گیری. متضاد سهل انگار کردن سخت گیری کردن است. معنایش بیش از حد کافی جدی بودن است. مثلا به قدری نگران خراب شدن ماشین ... [مشاهده متن کامل]
که هر هفته بدون دلیل مناسب مراحل معاینه فنی را برایش بگذرانیم. سهل انگاری مثال : فکر کنیم که خدا کار بد ما را پاداش بد نمی دهد و کار بد کنیم. سخت گیری نکنیم، اما جدی گیری کنیم. شوخی مگه ؟