طه
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلًا وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّن نَّبَاتٍ شَتَّىٰ
ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺑﺴﺘﺮﻱ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ، ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ [ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺳﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪﺗﺎﻥ ] ﺭﺍﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻭﺭﺩ ، ﻭ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﺑﻲ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩ ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ ﺍﻧﻮﺍﻋﻲ ﺍﺯ ﺭﻭﻳﻴﺪﻧﻲ ﻫﺎﻱ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ . ( ٥٣ )
... [مشاهده متن کامل]
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلًا وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّن نَّبَاتٍ شَتَّىٰ
ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺑﺴﺘﺮﻱ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ، ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ [ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺳﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪﺗﺎﻥ ] ﺭﺍﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻭﺭﺩ ، ﻭ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﺑﻲ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩ ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ ﺍﻧﻮﺍﻋﻲ ﺍﺯ ﺭﻭﻳﻴﺪﻧﻲ ﻫﺎﻱ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ . ( ٥٣ )
... [مشاهده متن کامل]
امروزه سِلِک در مازندران معنای قدیمیش زیاد کاربرد نداره و معنای پرکاربردش *بچه* هست
رشته - نخ - رده - قطار - صف - راه - روش
جزو
- رشته
- نخ
- نخ
اتابک حسن موسس حکام لر شبانکاره
ایل حسنکی ایل بختیاروند قوم لر
طوایف
شقاقی
شوهان
کلار
گهوران *کی وران - گوران *
حیدری
جافر
آسترکی
کوشکی
رشان *رشنو - رشوند *
کردلی بزرگ *کردالو *
کردلی
جلکی
مهرانی
بجنوی *بجنوردی *
. .
. .
ایل حسنکی ایل بختیاروند قوم لر
طوایف
شقاقی
شوهان
کلار
گهوران *کی وران - گوران *
حیدری
جافر
آسترکی
کوشکی
رشان *رشنو - رشوند *
کردلی بزرگ *کردالو *
کردلی
جلکی
مهرانی
بجنوی *بجنوردی *
. .
. .
با اندوه فراوان از کاستی واژه نامه آبادیس
سلک
سلک . [ س ُ ل َ ] ( ع اِ ) کبک بچه خواه کبک دری باشد و خواه غیر آن . ( برهان ) . کبک بچه . ( دهار ) ( جهانگیری ) . کبک بچه یا بچه ٔ سنگخوار. ( آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
سلک . [ س ِ ل َ ] ( اِ ) حبوبات از قبیل : عدس و نخود و ماش و لوبیا و جز آن . ( ناظم الاطباء ) .
سلک . [ س ِ ] ( ع اِ ) ج ِ سِلکَة، رشته و رشته ای که بدان دوزند. ( منتهی الارب ) . رشته را گویند عموماً و به معنی رشته ٔ مروارید و رشته ٔ سوزن باشد خصوصاً. ( برهان ) . ریسمانی باشد که مروارید در آن کشیده باشند. ( اوبهی ) . رشته ٔمروارید. ( دهار ) ( غیاث ) ( السامی ) . رشته ٔ مروارید و رشته ٔ سوزن و صف و قطار. ( ناظم الاطباء ) :
دست و طبعش در ثنا و مدح شاه
سلک و عقد لؤلؤ گوهر کشید.
مسعودسعد.
در کتاب محکم . . . لاَّلی این سه اسم متعالی را در یک سلک نظم داده است . ( چهار مقاله ) . و مصالح بلاد از سلک نظم . . . متفرق گردد. ( سندبادنامه ص ٥ ) . بوجوه حیل و انواع علل سلک جمعیت و موافقت ایشان . . . ( ترجمه تاریخ یمینی ص ٣٧٨ ) . در سعت ولاو سلک هواء جانب او است . . . ( ترجمه تاریخ یمینی ص ٢١٨ ) .
چو شد پرداخته در سلک اوراق
مسجل شد بنام شاه آفاق .
نظامی .
وقت تکوین ارواج طایفه ای را در سلک سعدا کشیده است . ( جهانگشای جوینی ) . در سلک صحبت چنین ابلهی . . . مبتلا گردیده است . ( گلستان سعدی ) .
نه بی او عیش میخواهم نه با او
که او در سلک من حیفست منظوم .
سعدی .
دوش در سلک صحبتی بودم
گوش و چشمم بمطرب و ساقی .
سعدی .
و آنکه در بحر غوطه می نخورد
سلک درّ و گهر کجا یابد.
ابن یمین .
♦ سلک جواهر یا سلک لاَّلی ؛ عقد. رشته ٔ مروارید.
۩ عقد دندانهای محبوب .
◄ علاقه .
◄ راه و طریق . ( ناظم الاطباء ) .
◄ شیری که اول از پستان ناقه دوشیده شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .
سلک . [ س ِ / س َ / س ُ ] ( اِ ) ناودان . ( برهان ) ( رشیدی ) ( آنندراج ) . ناودان و ناو مجرای کوچک آب . ( ناظم الاطباء ) .
◄ جویی که دارای آن مقدار آب باشد که آسیاب را بچرخاند. ( ناظم الاطباء ) .
سلک . [ س َ ] ( ع مص ) پاسپر کردن جای را. ( منتهی الارب ) .
◄ درآوردن دست خود را در جیب . ( منتهی الارب ) .
◄ درآوردن چیزی در چیزی . ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) .
فرهنگ معین
سلک
( سُ لَ ) [ ع . ] ( اِ. ) 1 - کبک بچة نر. 2 - بچة سنگ خوار.
( س یا سَ ) ( اِ. ) آبراهه ، ناودان .
( س ) [ ع . ] ( اِ. ) 1 - نخ ، رشته ای که چیزی را بدان بکشند. 2 - صف ، رده .
( سَ ) [ ع . ] ( مص م . ) 1 - در کشیدن چیزی در چیزی . 2 - ملازم شدن با چیزی .
سلک
سلک . [ س ُ ل َ ] ( ع اِ ) کبک بچه خواه کبک دری باشد و خواه غیر آن . ( برهان ) . کبک بچه . ( دهار ) ( جهانگیری ) . کبک بچه یا بچه ٔ سنگخوار. ( آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
سلک . [ س ِ ل َ ] ( اِ ) حبوبات از قبیل : عدس و نخود و ماش و لوبیا و جز آن . ( ناظم الاطباء ) .
سلک . [ س ِ ] ( ع اِ ) ج ِ سِلکَة، رشته و رشته ای که بدان دوزند. ( منتهی الارب ) . رشته را گویند عموماً و به معنی رشته ٔ مروارید و رشته ٔ سوزن باشد خصوصاً. ( برهان ) . ریسمانی باشد که مروارید در آن کشیده باشند. ( اوبهی ) . رشته ٔمروارید. ( دهار ) ( غیاث ) ( السامی ) . رشته ٔ مروارید و رشته ٔ سوزن و صف و قطار. ( ناظم الاطباء ) :
دست و طبعش در ثنا و مدح شاه
سلک و عقد لؤلؤ گوهر کشید.
مسعودسعد.
در کتاب محکم . . . لاَّلی این سه اسم متعالی را در یک سلک نظم داده است . ( چهار مقاله ) . و مصالح بلاد از سلک نظم . . . متفرق گردد. ( سندبادنامه ص ٥ ) . بوجوه حیل و انواع علل سلک جمعیت و موافقت ایشان . . . ( ترجمه تاریخ یمینی ص ٣٧٨ ) . در سعت ولاو سلک هواء جانب او است . . . ( ترجمه تاریخ یمینی ص ٢١٨ ) .
چو شد پرداخته در سلک اوراق
مسجل شد بنام شاه آفاق .
نظامی .
وقت تکوین ارواج طایفه ای را در سلک سعدا کشیده است . ( جهانگشای جوینی ) . در سلک صحبت چنین ابلهی . . . مبتلا گردیده است . ( گلستان سعدی ) .
نه بی او عیش میخواهم نه با او
که او در سلک من حیفست منظوم .
سعدی .
دوش در سلک صحبتی بودم
گوش و چشمم بمطرب و ساقی .
سعدی .
و آنکه در بحر غوطه می نخورد
سلک درّ و گهر کجا یابد.
ابن یمین .
♦ سلک جواهر یا سلک لاَّلی ؛ عقد. رشته ٔ مروارید.
۩ عقد دندانهای محبوب .
◄ علاقه .
◄ راه و طریق . ( ناظم الاطباء ) .
◄ شیری که اول از پستان ناقه دوشیده شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .
سلک . [ س ِ / س َ / س ُ ] ( اِ ) ناودان . ( برهان ) ( رشیدی ) ( آنندراج ) . ناودان و ناو مجرای کوچک آب . ( ناظم الاطباء ) .
◄ جویی که دارای آن مقدار آب باشد که آسیاب را بچرخاند. ( ناظم الاطباء ) .
سلک . [ س َ ] ( ع مص ) پاسپر کردن جای را. ( منتهی الارب ) .
◄ درآوردن دست خود را در جیب . ( منتهی الارب ) .
◄ درآوردن چیزی در چیزی . ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) .
فرهنگ معین
سلک
( سُ لَ ) [ ع . ] ( اِ. ) 1 - کبک بچة نر. 2 - بچة سنگ خوار.
( س یا سَ ) ( اِ. ) آبراهه ، ناودان .
( س ) [ ع . ] ( اِ. ) 1 - نخ ، رشته ای که چیزی را بدان بکشند. 2 - صف ، رده .
( سَ ) [ ع . ] ( مص م . ) 1 - در کشیدن چیزی در چیزی . 2 - ملازم شدن با چیزی .
گروه یا گروپ
مثلا گیلانی عرفی شیرازی را به خان خانان سپهسالار ادب پرور جلال الدین محمد اکبر گعرفی نمود و از آنجا در سلک مداحان ویژه اکبر شاه در لاهور در آمد
مثلا گیلانی عرفی شیرازی را به خان خانان سپهسالار ادب پرور جلال الدین محمد اکبر گعرفی نمود و از آنجا در سلک مداحان ویژه اکبر شاه در لاهور در آمد