سلطان

/soltAn/

    king
    sultan
    feminine proper name
    emir
    monarch
    shah
    sovereign
    throne
    [old word for]

فارسی به انگلیسی

سلطان اباد
soltanabad

سلطان مستبد
despot

سلطان نشین
sultanate

مترادف ها

sovereign (اسم)
طرفدار، فرمانروا، سایس، پادشاه، سلطان، شهریار

king (اسم)
خسرو، پادشاه، شاه، سلطان، شهریار

monarch (اسم)
فرمانده، خسرو، فرمانروای مطلق، خدیو، پادشاه، سلطان، شهریار، مرد کلاه دار

sultan (اسم)
امیر، خسرو، سلطان

potentate (اسم)
پادشاه، سلطان، فرمانروای مقتدر، شخص توانا

پیشنهاد کاربران

سارگون شارگون . .
شاه از کلمات بین النهرین است . .
ریشه سلطان مثل سالار فعل سالماق تورکی
شهر تغییر یافته شار و یار تورکی ( یارا یاریم )
سغداق تورکان دو زبانه قید شده در دیوان الغات بخش گویش های تورکی
زبان دری ( فارسی ) زبانی پیدجین است دوستان . .
چیره = سلطان حال امکان دارد شخصی در بلادی چیره شود که ما به ان شاه میگوییم امکان دارد وسیلهای باشد بردیگر ابزار های هم نوع خود چیره شود مانند شاه فنر اتومبیل خصوصا در کامیون امکان دارد وسیله ای باشد بر
...
[مشاهده متن کامل]
ناهنجاری های طبیعت چیره شودمانند زیر دریایی ها و موشکها که هم بر فضا و هم بر خلاء چیره اند مانند سایوز و شاتل و آپالو و لذا ساختمان ایستگاه بین المللی که چهارصد متر مکعب فضای سکونت انسان رادر فضا دارد این معانی در عصر حاضر به سلطان اتلاق شده و لذا اینواژه پویاو دارای حیات در حال رشد است شایددر آینده به معانی خاص دیگری بدل شود مثلا آیه فضا را اگر صدسال پیش سلطه ابزار و وسایلمناسب معنی میکردی فوراحکم ارتداد برایت صادر میکردند و لذا اکنون اگر نعوذبالله این واژهرا برای حضرتپروردگار لا یزال جلت اسمائه بکار ببری موحد نیستی چون هوخالق السلطان است نه سلطان پس این واژه هنوز پویا میباشد وشاید معانی دیگری هم رقم بخورد

سلطان در قرآن مجید چند بار آمده است مانند سلطان مبین برای دلیل و برهان بیان کننده آشکار برای معجزه امده و در آیه لا تنفذو . . . . الی بسلطان که من نام آن را ایه نفوذ به فضا یا آیه فضا نامیده ام چون میفرماید
...
[مشاهده متن کامل]
نمی توانید به فضا برید الی بسلطان مگر اینکه وسائل تسلط بر فضا را داشته باشید یا بسازید و در جای دیگری نیز میفرماید خطاب به شیطان است که میگوید تو بر بندگان مومن من هیچگونه تسلطی نخواهی یافت پس از این واژه هم برای اسباب ولوازم تسلط و هم برای معجزه و هم برای قدرت استفاده شده است واولین بار میگویند خلف ابن احمد صفاری شاهنشاه زاده ایرانی برای غلام و نوکر خلیفه محمود غزنوی بکار برده و نام هم مجعول است زیرا خلف نام نیست و آنچه معلوم است جانشین احمد صفاری این لقب را به. محمود غزنوی داده است الی ایهالحال قلم در دست دشمن و قدرتش بوده است و الی داستان شجاعت امیر صفاری حتی در اسارت و در حضور خلیفه کرنش نکرد و نقل محافل است چون هم یکتا پرستی اوو هم شجاعتش مسجل شد وقتی سان از لشکر پیروز خود میگرفت اسب او رم کرد و اورا در وسط لشکر اسماعیل سامانی نوکر کمربسته خلیفه بر زمین زد سطلی را غذا جا کردند و در جلو خیمه دارالحفاظ یا همان زندانش گذاشتند سگی آمد از آن خورد و سطل غذا در گردنش گیر کرد و فرار کرد او خنده اش گرفت هرچه اسماعیل سامانی دلیل خنده اش را پرسید به او پاسخی نداد بعد که خلیفه پرسید گفت من روزی که از سیستان بسوی بغداد لشکر کشیدم هفتصد قاطر برای تجهیزات آشپزخانه ام در نظر گرفتم گفتند هفصدقاطر کم است سیصدتای دیگر به آن افزودم بعد تقدیر الهی چنان شد که بار هزار قاطر من در گردن سگی قرار گرفت و باسرعت برد بعد برای خرد کردن چنان خاندان شجاعی نوشته اند خلفابن احمد صفاری که نوه عمرولیث صفاری باشد به غلام خلیفه گفته سلطان باید دروغ محض باشد والله اعلم

ماهان عزیز اصلا مگر عربو تازیان بیابان گرد در وسط امپراطوری پر قدرت ایران کشور جداگانه ای داشته اند این قوم عاری زفرهنگ هم جز اقلیت های گوناگون ایران که بهرام گور جهت نظام در نظم ارتش برای هر صنف و هر
...
[مشاهده متن کامل]
قوم و قبیله زبانی خاص را امر کرد و حتی پدر هنر مند من زبانی خاص داشت که اگر گاگاهی با او بتهران می رفتم وقتی بکافه فنرمندان می رفت با مرحوم استاد علی اصغر بهار و یا استاد حسین یا حقی و حتی هنر مندان اصفهانی با زبان هنری صحبت میکردند پس اعراب هم گروهی نا خلف از همین آب و خاک بودند و مانند کردو لرو بلوچ و دیلم قشقائی و بختیاری بودند ولی عاری از تمدن بودند و به همان خاطر اعراب بادیه نشین به آنها میگفتند چون مانند باد در بیابان همه بیابان گرد بودند و خود عرب بخودش بادیه نشین و به ما بلدیه نشین میگفت این اقوام ناخلف از حسن نیت ما به ما ترفند زد و بعد از اینکه ما اسلام اوردیم یعنی خودمان بر علیه امپراطوری خود انقلاب کردیم همه اجداد مارا از دم تیغ گذراند در طبرستان خالدابن ولید صدو بیستکیلومتر انسان به طناببست و گردن زد و زنان و دختران را بکنیزی برد

سلطان: از ریشه ی سلط ( پادشاه کردن یا شدن ) ، سلطه ( چیرگی ) .
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
اَخشید axshid ( سغدی )
اخشاون axshAvan ( سغدی )
گاهدار gAhdAr ( مانوی )
شاه shAh، پادشاه pAdshA�h
خدیش xodish، ( دری )
خدیور xedivar ( دری )
شهریار ( دری )
سلطان به معنی دلیل و برهانی است که مایه سلطه انسان بر طرف مقابل می شود . ( تفسیر نمونه ج : 20 ص : 138 )
معنی اصلی سلطان، تسلط است؛ وقتی محمود غزنوی خلف ابن احمد صفاری را اسیر کرد، خلف، محمود را سلطان خطاب کرد و این لقب را محمود پسندید و خلف بن احمد را بخشید و از آن پس خود را سلطان نامید و به پیروی او دیگر شاهان هم خود را سلطان نامیدند
واژه سلطان
معادل ابجد 150
تعداد حروف 5
تلفظ soltān
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: سَلاطین]
مختصات ( سُ ) [ ع . ]
آواشناسی soltAn
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
تمامی معانی اصل و وصحیح ذکر شده، درزمان های قدیم برخی عروسهای ترک زبان برای احترام گذاشتن به خواهر شوهراورابا زبان ترکی سلطانوخطاب می کردندوپیش دیگران سلطانوم میگفتند.
در تمام تاریخ تورکها این واژه را بکار برده اند در ایران برای اولین بار محمود غزنوی از آن استفاده کرده و شما میگویید ریشه ی عربی داره؟!!!پس چطور عربها هرگز از آن استفاده نمیکنن؟ حتی فارسها هم از سلطان استفاده نمیکنن
نگارش درست کلمه سول آتان هست که ریشه ی تورکی داره و به مرور تغییر ریخت داده
صاحب سریر. [ ح ِ س َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه. خداوند تخت :
گروهیش خوانند صاحب سریر
ولایت ستان بلکه آفاق گیر.
نظامی.
سریری ( ؟ ) ز گفتار صاحب سریر
بدان داستان گشت فرمان پذیر.
نظامی.
شهریار
سلطان :یعنی کمی صبور ، آرام ، بی حوصله ، این اسم اسم های دیگری را به دنبال دارد مثلا و. . سلطان مراد، سلطانعلی ، سکینه ، . . .
سُلطان
این واژه می تواند ریشه ی ایرانی - تورانی - اَرَبی داشته باشد بدین سورت که نماد خدا در چشم پیشینیان خورشید بود و در زبان های اروپایی از جمله لاتینی هنوز به خورشید sol می گویند که این واژه به چهر سون در پارسی کهن که اکنون از آن تنها سو مانده مانند : سوسو ، سوی چراغ ، کورسو . و بخش دوم واژه طان / تان که همان تَن یا کَس یا شخص است .
...
[مشاهده متن کامل]

روی هم رفته : سلطان یا سول تان یا سُل تَن = خورتَن ، تاب تَن ، شید کَس .
کَسی که نماد و نماینده ی خدا در گیتی یا جهان مادّی است.

در لغت مرشد در اصطلاح:حالاتی که بر طبق مشیت الهی در دل عاشق وارد شود
امیر، پادشاه، خدیو، خلیفه، شاه، شهریار، فرمان روا، ملک، سلطه، فرمان روایی، قدرت، سروان، صاحب منصب، بزرگ، سرور، سرکرده، رئیس
زلاتان ( زول آتان ) =زول از فعل زول لاماق ( پرتاب کردن به حالت شدید ) ، داش آتان، ، جاناتان ( جان آتان ) = سربازانی که برای مردن در را کشور و مردمشان جان آتاردیلار ( سامورایی های ژاپنی کشته شدن در راه
...
[مشاهده متن کامل]
حق را از جان آتانهای تورکی یاد گرفته اند ) ، سول آتان ( سلطان، سلاطین، بر وزن فیلسطین ( فیلیس آتان ) ، شی آتان ( شیطان، شیاطین )

سلطان در مذهب تشیع نام مونث است ولی در اهل سنت نام مذکر می باشد
پادشاه و کسیکه سلطنترمیکند و بررمنطقه تسلط کامل دارد و از امیر یک کشور بالاتر است و لذا شاه مستعمره را به هیچ وجه نمی توان گفت سلطان مثل کشورهای عربی سلطان و پادشاه نیستند بلکه دست نشانده آنها را می نامند و نام امیر میتوان بر آنها نهاد مثلا در قرن حاضر آمریکا سلطان جهان است
سلطان= شخصی که بر سرزمین وکشوری تسلط یافته وبر مردمش حکومت میکند سلطان وسیله تسلط هم هست که در مسلط اوردم
این واژه تبارانه پارسى ست یعنى خودش پارسى نیست اما سرچشمه اش پارسى ست. واژه ى شاریتا/شاریتاه Sharita/Sharitah در پهلوى : پادشاه ، شاه ، سلطان ، فرمانروا ، تازیان ( اَرَبان ) این واژه را برداشته و معرب ساخته اند ( ش - س ، ر - ل ، ت - ط ) و به صورت سلیط/سلیطة
...
[مشاهده متن کامل]

درآمده سپس آن را بر وزن فعیل تصور کرده ریشه سه حرفى س. ل. ط را از آن بیرون کشیده اند و ساخته اند: سَلَطَ ، یسلط ، تسلط ، مسلط ، تسلیط ، سلطان ، سلطنت و . . . !!!! همتایان دیگر این واژه در پارسى اینهاست: پادشاه Padshah ، شاه Shah ، شاهنشاه Shahanshah ، کِى Key ( شاه )
، مَلکا/مَلکى/مَلکوتا Malka/Malki/Malkuta ( پهلوى: پادشاه ، واژه مَلِک و ملکوت در تازى از همین واژه هست ) ، بَگان Bagan ( پهلوى: خدایگان ، شاهنشاه ) ، شهریار Shahryar ، کامهنجام Kamhanjam ( پهلوى: فرمانروا ، پادشاه ) ، تاگورTagvar ( پهلوى: تاجور ، پادشاه، صاحب تاج
و تخت ) ، خدیو Xadiv ( پهلوى: فرمانروا ، پادشاه ، شهریار )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس