سلحشور

/salahSur/

    cavalier
    chivalrous
    martial
    warrior
    gladiator
    knight

فارسی به انگلیسی

سلحشور عیار
knight-errant

مترادف ها

warrior (اسم)
مبارز، جنگجو، سلحشور، دلاور، مجاهد، محارب، جنگ کننده، رزمجو، جنگاور، مرد جنگی

champion (اسم)
مبارز، پهلوان، سلحشور، قهرمان، مجاهد

knight (اسم)
نجیب زاده، سلحشور، دلاور، شوالیه، قهرمان

gladiator (اسم)
سلحشور، پهلوان از جان گذشته، گلادیاتور

combat (صفت)
سلحشور

brave (صفت)
بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، متهور، بی باک، عالی، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور، شجاع، دلاور، نترس، تهم، مرد، با جرات

bold (صفت)
جسور، بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، گستاخ، متهور، بی باک، باشهامت، خشن و بی احتیاط، چیره، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور

پیشنهاد کاربران

واژه ی سلحشور از ریشه سلاح عربی و شور فارسی درست شده است
واژه سلاح
معادل ابجد 99
تعداد حروف 4
تلفظ selāh
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اَسلِحَة] ( نظامی )
مختصات ( س ) [ ع . ] ( اِ. )
...
[مشاهده متن کامل]

آواشناسی selAh
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
سلحشور. [ س ِ ل َ ] ( نف مرکب ) مخفف سلاح شور. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . سپاهی و مستعد قتال و جدال باشد و معنی آن سلاح ورز است که از سلاح بهم رسانیدن و تحصیل کردن اسباب جنگ باشد و در عربی مقدمة الجیش خوانند و به ترکی شرباشاران گویند. ( برهان ) . سلاح ورز است یعنی مرد جنگی که اسباب جنگ او آماده باشد و ورزش و استعمال سلاح بسیار کند چرا که این لفظ مرکب است از سلح که مخفف سلاح باشد و از لفظ شور که مشتق از شوریدن باشد و معنی شوریدن باهم زدن چیزهاو استعمال و وزرش کردن. ( غیاث اللغات ) :
چه خوش گفت آن تهی دست سلحشور
جوی زر بهتر از پنجاه من زور.
سعدی.
سالی از بلخ بامیانم سفر بود. . . جوانی ببدرقه همراه ما شد سپرباز، چرخ انداز، سلحشور. ( گلستان ) .
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
بلعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش.
منبع. لغت نامه دهخدا

سلحشورسلحشورسلحشورسلحشور
اهل رزم ؛ جنگجو. سلحشور. جنگ آور :
دو کس پرور ای شاه کشورگشای
یکی اهل رزم و یکی اهل رای.
سعدی.
جنگجویی که هیچ وقت از جنگیدن و مبارزه با ظلم دست نمی کشد
بنده جنگجو و دلاور خداوند
تش های تیره سلحشور
اوستا
مدبهدار
بهلیل
خسروگاهی
سمال وند
از واژه اوستایی " سلهشور " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
تیره سلحشور طایفه مالملی ایل راکی
بابادی باب ایل بختیاری
قوم بزرگ لر آریایی
ساکن ایذه. مسجدسلیمان
. کوهرنگ. لالی. اهواز. آبادان. خرمشهر.
. اصفهان . شاهین شهر. زرین شهر.
تهران. کرج. ماهشهر. عسلویه. کنگان
...
[مشاهده متن کامل]

. بندرعباس. جفیر
کویت. آلمان. . . . .
بیاد دشت سوسن مال و پیون

سلحشور یل بختیاری

یل

بپرس