سقوط کردن


    drop
    fall
    plummet
    sink
    to fall
    to crash

فارسی به انگلیسی

سقوط کردن از نظر ارزش
collapse

سقوط کردن از نظر نیرو
collapse

سقوط کردن هواپیما
crash

مترادف ها

drop (فعل)
رها کردن، چکیدن، انداختن، سقوط کردن، ژوشیدن، از قلم انداختن

decline (فعل)
خرد شدن، کاستن، رد کردن، خم شدن، خمیدن، سقوط کردن، صرف کردن، تنزل کردن، نپذیرفتن، شیب پیدا کردن، مایل شدن، رو بزوال گذاردن

fall (فعل)
چکیدن، سقوط کردن، تنزل کردن، پایین امدن، ویران شدن

fall down (فعل)
پرت شدن، سقوط کردن، پایین افتادن

slump (فعل)
سقوط کردن، یکباره فرو ریختن، یکباره پایین امدن یا افتادن

crash (فعل)
خرد کردن، تصادم کردن، درهم شکستن، سقوط کردن، ریز ریز شدن، ناخوانده وارد شدن

collapse (فعل)
فرو ریختن، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن

پیشنهاد کاربران

سُقوط کَردَن: ١. ( به پایین ) افتادن، فرو افتادن ( به پایین ) پرت شدن؛ به زمین خوردن، با زمین / دریا برخورد کردن ٢. افت کردن، کاهش یافتن، کم شدن، کاسته شدن ٣. ازهم پاشیدن، فروپاشیدن ۴. دچارِ فروپاشیِ اخلاقی شدن ۵. [کشور، شهر] به دست دشمن افتادن، وادادن، تن در دادن، فرمانبر دشمن شدن، سپر انداختن
plunge
سقوط کردن ( از کوه، ارتفاع و غیره )
Four of the mountaineers plunged to their deaths when their ropes broke
چهار کوهنورد بر اثر پاره شدن طناب هاشون سقوط کردند و مردند
tumble
( ناگهان یا به طور ناجور ) افتادن
افتادن

بپرس