رها کردن، چکیدن، انداختن، سقوط کردن، ژوشیدن، از قلم انداختن
decline(فعل)
خرد شدن، کاستن، رد کردن، خم شدن، خمیدن، سقوط کردن، صرف کردن، تنزل کردن، نپذیرفتن، شیب پیدا کردن، مایل شدن، رو بزوال گذاردن
fall(فعل)
چکیدن، سقوط کردن، تنزل کردن، پایین امدن، ویران شدن
fall down(فعل)
پرت شدن، سقوط کردن، پایین افتادن
slump(فعل)
سقوط کردن، یکباره فرو ریختن، یکباره پایین امدن یا افتادن
crash(فعل)
خرد کردن، تصادم کردن، درهم شکستن، سقوط کردن، ریز ریز شدن، ناخوانده وارد شدن
collapse(فعل)
فرو ریختن، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن
پیشنهاد کاربران
سُقوط کَردَن: ١. ( به پایین ) افتادن، فرو افتادن ( به پایین ) پرت شدن؛ به زمین خوردن، با زمین / دریا برخورد کردن ٢. افت کردن، کاهش یافتن، کم شدن، کاسته شدن ٣. ازهم پاشیدن، فروپاشیدن ۴. دچارِ فروپاشیِ اخلاقی شدن ۵. [کشور، شهر] به دست دشمن افتادن، وادادن، تن در دادن، فرمانبر دشمن شدن، سپر انداختن
plunge سقوط کردن ( از کوه، ارتفاع و غیره ) Four of the mountaineers plunged to their deaths when their ropes broke چهار کوهنورد بر اثر پاره شدن طناب هاشون سقوط کردند و مردند