سرگرم

/sargarm/

    amused
    intent
    busy
    occupied
    slightly intoxicated

فارسی به انگلیسی

سرگرم به خود
abstracted

سرگرم بودن
busy

سرگرم خواندن
to amuse

سرگرم خواندن است
he is busy singing.

سرگرم و محفوظ کردن
regale

سرگرم کاری شدن
launch

سرگرم کردن
amuse, busy, divert, employ, entertain, occupy, to amuse

سرگرم کننده
absorbing, engaging, entertaining, engrossing, rich

پیشنهاد کاربران

گرم.
آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک. نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک. تنت به سوز و گداز تو گرم راز و نیاز.
مشغول چیزی مثل پازل، تاب،

مشغول

مشغول

بپرس