سرگردان

/sargardAn/

    waif
    astray
    drifter
    errant
    floater
    migratory
    planetary
    ranger
    vagabond
    vagrant
    wanderer
    wandering
    at a loose end

فارسی به انگلیسی

سرگردان بودن
drift, wander

سرگردان شدن
to wander, to go vagrant

سرگردان کردن
to cause to wander, to perplex

مترادف ها

runabout (اسم)
اواره، سرگردان، اوباش، اتومبیل سبک

gadabout (اسم)
اواره، ادم ولگرد، سرگردان

displaced person (اسم)
تبعید شده، ادم تبعیدی، سرگردان

wanderer (اسم)
اواره، غریب، سیار، سرگردان، خانه بدوش

vagrant (اسم)
سرگردان، دربدر، اوباش، ادم اواره و ولگرد

vagrant (صفت)
سرگردان

helpless (صفت)
سرگردان، بی چاره، فرومانده، درمانده، مورد حمایت، نا گزیر، زله

homeless (صفت)
سرگردان، اواره، غریب، دربدر، بی خانمان، بی مسکن، خانه بدوش، بی مکان و منزل

errant (صفت)
منحرف، سرگردان، اواره، حادثه جو، بد نام

gadabout (صفت)
سرگردان، دربدر

astray (صفت)
گمراه، بی راه، گیج، سرگردان

adrift (صفت)
شناور، سرگردان، اواره، بدون هدف، دستخوش طوفان، غوطه ور

erratic (صفت)
سرگردان، متغیر، دمدمی مزاج، نامنظم، متلون

stray (صفت)
سرگردان

wandering (صفت)
سرگردان، سیار

runabout (صفت)
سرگردان

پیشنهاد کاربران

زابرا
پلتس
گاهی اگر خسته شود و یا به هر دلیلی اراده کند ما را در جهنّم کشوی پایینی در دور باطلی دربدر می کند، تا در متنی ناتمام سرگردان بمانیم. ( برگرفته از کتاب کبوتر خانگی، ترجمه مسلم زارع مطلق )
گاهی اگر خسته شود و یا به هر دلیلی اراده کند ما را در جهنّم کشوی پایینی در دور باطلی دربدر می کند، تا در متنی ناتمام سرگردان بمانیم. ( از متن کبوتر خانگی، ترجمه مسلم زارع مطلق )
Erratic
ویلان، دربدر، اواره
مث عقرب تَف کرده
لهجه و گویش تهرانی
سرگردان
Adrift
گمراه
مبهوت
بد بد افتصاح متصفم
اثن جمله با سرگردان نبود بودم به درد من نمیخورد افتصاح
معنی اویخت: انداخت گودال: چاله پراکند:پخش
زیبا: قشنگ
پادرهوا
سر را گردانیدن
هامی . .
حائر
stray
سردرگم، درمانده.
التِّیهِ
ویلان
پلاس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس