سرکشیدن


    drink
    guzzle
    snort
    swig
    to drink off
    to quaff
    to inspect

مترادف ها

guzzle (فعل)
سر کشیدن، بلعیدن، حریصانه خوردن

drift in (فعل)
سر زدن، سر کشیدن

drop in (فعل)
سر زدن، خدمت کسی رسیدن، سر کشیدن، اتفاقا دیدن کردن، انداختن در

crane the neck (فعل)
سر کشیدن

quaff (فعل)
سر کشیدن، زیاد نوشیدن

stretch one's neck (فعل)
سر کشیدن

پیشنهاد کاربران

به زبان سنگسری
کّله کّش keleh Kesh
جام بر سرکشیدن. [ ب َ س َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) یا جام به سر کشیدن. کنایه از شراب خوردن بیکبار چنانکه از وی چیزی نماند. ( آنندراج ) :
اگر تردامنی جامی به سرکش
خط موجی به هر اندیشه درکش.
حکیم زلالی ( از آنندراج ) .
...
[مشاهده متن کامل]

|| کنایه از آغاز کردن نامه ای بنام خدا چنانکه در شعر زیر:
بود نامه ای نشأه بخش ادا
که بر سرکشد جام حمد خدا.
میرزا محمدعلی ماهر ( ازآنندراج ) .

Guzzle something down
guzzle something down. to drink something rapidly and eagerly. He guzzled the coffee down and called for another.

بپرس