خودسری کردن، شکستن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، اطاعت نکردن، نقص کردن، سرکشی کردن
rebel(فعل)
سرکشی کردن، طغیان کردن، شوریدن، یاغی گری کردن، تمرد کردن
inspect(فعل)
رسیدگی کردن، سرکشی کردن، بازرسی کردن، تفتیش کردن
mutiny(فعل)
سرکشی کردن، طغیان کردن
پیشنهاد کاربران
گردن افراختن ؛ گردن بلندکردن و کنایه از سرکشی و گردن کشی کردن : خریدار این جنگ و این تاختن بخورشید گردن برافراختن. فردوسی. ز بیشی و از گردن افراختن وزین کوشش و غارت و تاختن پشیمانی افزون خورد زانکه مست ... [مشاهده متن کامل]
بشب زیر آتش کند هر دو دست. فردوسی. جهانجوی چون دید بنْواختْشان بخورشید گردن برافراختْشان. فردوسی. زبس تیغ بر گردن انداختن نیارست کس گردن افراختن. نظامی. بلندآواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداخت. سعدی. هرکه گردن بدعوی افرازد خویشتن را بگردن اندازد. سعدی. هر که بیهوده گردن افرازد خویشتن را به گردن اندازد. سعدی.
از خط بیرون شدن ؛ اطاعت نکردن : از خائنان گروهی بیرون شدند از خط جنگاوران یغما جانشان زدند یغما. امیرمعزی.
سر برافروختن طغیان کردن یا افتخار کردن مباهات کردن .