سرنگون کردن


    precipitate
    tumble
    to turn upside down
topple

مترادف ها

overthrow (فعل)
برانداختن، بهم زدن، منقرض کردن، سرنگون کردن، مضمحل کردن

overset (فعل)
زینت دادن، بر هم زدن، شلوغ کردن، زیاد بار کردن، واژگون ساختن، سرنگون کردن، مضمحل کردن

unseat (فعل)
سرنگون کردن، محروم کردن نماینده از کرسی

پیشنهاد کاربران

Overthrow
Fourty five years ago , people revolted and overthrew Pahlavi Regime .
به زیر کشیدن
سرنگون کردن به زبان آذری می شود " سالماق " ، تَختَن سالماق"
مستبد سلطانی سالدوق ، کی اولا خلقیمیز آزاد
سونرا باخدیق کی آزادلیق دا او سلطانیله گئتدی
شاه مستبدی را سرنگون کردیم بلکه مردم ما روی خوش آزادی را ببینند
...
[مشاهده متن کامل]

ولی بعداً که خوب نگاه کردیم دیدیم آزادی هم با آن سلطان و پادشاه رفت .
کلیات ترکی شهریار ، ایمان ایله گئتدی

بپرس