سررشته

/sarreSte/

    skill
    expertness
    clue
    lead
    track

فارسی به انگلیسی

سررشته حل مسئله
clue

سررشته دار
paymaster, quartermaster, quarter-master-general, chief of the army supply department

سررشته داری
commissariat

سررشته داشتن
understand

سررشته راز
clue

سررشته کارراگم کردن
to be on the wrong track

مترادف ها

ability (اسم)
توانایی، قابلیت، شایستگی، لیاقت، استطاعت، صلاحیت، سررشته

competence (اسم)
شایستگی، لیاقت، صلاحیت، سررشته، کفایت، خبرگی

skill (اسم)
سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی

taste (اسم)
سررشته، مزمزه، طعم، مزه، ذوق، سلیقه، چشایی، طعم و مزه چشی، چشاپی

پیشنهاد کاربران

سر رشته =
تخصص در هرکاری
مهارت و تجربه در هرکاری
اطلاع و آگاهی در هر گاری
برای نمونه: من در تراشکاری سر رشته ندارم؛ یعنی در تراشکاری تخصص و مهارت و تجربه ندارم
من در فیزیک سررشته ندارم یعنی از دانش فیزیک اطلاع و آگاهی ندارم یعنی در فیزیک متخصص نیستم
سررشته داشتن در کاری
از چیزی آگاهی نداشتن
سر رشته را یافتن: اساس کاری را درک کردن
گرنه سخن رشته ی جان تافتی
جان سر این رشته کجا یافتی
معنی: سخن چون جامه ای است که تار و پود آن از جان یافته شده. اگر این نبودجان سخن را درک نمی کرد.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر، برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص ۲۳۸.
سر رشته بجایی کشیدن: به نتیجه رسیدن، نتیجه بدست آوردن.
خدمتم آخر به وفایی کشد
هم سر این رشته به جایی کشد
یعنی: خدمت من سر انجام به وفا منجر شود. این رشته هم سرانجام به جایی می رسد. و نتیجه می دهد.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۳۲.
توانا
تخصص، مهارت، تخصص علمی

بپرس