سر رشته = تخصص در هرکاری مهارت و تجربه در هرکاری اطلاع و آگاهی در هر گاری برای نمونه: من در تراشکاری سر رشته ندارم؛ یعنی در تراشکاری تخصص و مهارت و تجربه ندارم من در فیزیک سررشته ندارم یعنی از دانش فیزیک اطلاع و آگاهی ندارم یعنی در فیزیک متخصص نیستم
سررشته داشتن در کاری
از چیزی آگاهی نداشتن
سر رشته را یافتن: اساس کاری را درک کردن گرنه سخن رشته ی جان تافتی جان سر این رشته کجا یافتی معنی: سخن چون جامه ای است که تار و پود آن از جان یافته شده. اگر این نبودجان سخن را درک نمی کرد. شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر، برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص ۲۳۸.
سر رشته بجایی کشیدن: به نتیجه رسیدن، نتیجه بدست آوردن. خدمتم آخر به وفایی کشد هم سر این رشته به جایی کشد یعنی: خدمت من سر انجام به وفا منجر شود. این رشته هم سرانجام به جایی می رسد. و نتیجه می دهد. شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۳۲.