سرد

/sard/

    sexless
    aloof
    chill
    chilly
    icy
    cold
    coldhearted
    cool
    frigid
    frosty
    impersonal
    matter-of-fact
    matter-of-factness
    nipping
    stony
    strange
    tepid
    unfriendly
    wintry
    distant

فارسی به انگلیسی

سرد بر
cold chisel

سرد شدن
languish, to get cold, to be disillusioned

سرد نسبی
chilly

سرد و سوزاور
bleak

سرد و عاری از احساس
dead

سرد و علمی و غیر عاطفی
clinical

سرد و گرم چشیده
experienced, hard-bitten, worldly-wise

سرد و گرم روزگار را نچشیده
unseasoned

سرد و نامطلوب
clammy

سرد کردن
chill, refrigerate

مترادف ها

algid (صفت)
سرد، خنک

cold (صفت)
سرد، خنک

cool (صفت)
سرد، خنک، خونسرد

chilled (صفت)
سرد، خنک، سرد شده

chilly (صفت)
سرد، خنک

standoff (صفت)
سرد

fresh (صفت)
اماده، جسور، با روح، سرد، خنک، زنده، شیرین، پر رو، خرم، سبز، تر و تازه، تازه، باطراوت، تازه نفس، با نشاط

standoffish (صفت)
سرد، کناره گیر

arctic (صفت)
سرد، شمالی

distant (صفت)
سرد، دور، فاصله دار، غیر صمیمی

nipping (صفت)
تند، سرد، گزنده

wintry (صفت)
سرد، بی مزه، زمستانی، مناسب زمستان

raw (صفت)
سرد، خام، نارس، بی تجربه، نپخته، کال

پیشنهاد کاربران

سبأ
أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ
[ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻴﻢ ] ﻛﻪ ﺯﺭﻩ ﻫﺎﻱ ﻓﺮﺍﺥ ﺑﺴﺎﺯ ، ﻭ ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎ[ ﻱ ﺁﻥ ] ﺭﺍ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﻭ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮔﻴﺮﻱ ﻛﻦ . ﻭ ﺗﻮ ﻭ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﻗﻮﻣﺖ ﻛﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﻫﻴﺪ ; ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ﺑﻴﻨﺎﻳﻢ . ( ١١ )
سرد: در سنسکریت: صرد و صرت śarat، śarad ( نابود کننده ی گرما ) ؛ در اوستایی: سَرِته sareta؛در سغدی: sart؛ در پهلوی: sart، sard با همان معنی سنسکریت می باشد.
واژه سرد
معادل ابجد 264
تعداد حروف 3
تلفظ sard
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: sart، مقابلِ گرم]
مختصات ( سَ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی sard
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
دستم سرداست، أمّا به هر دست دست زدم دیدم دستم گرم است.
بی حوصله
سرد
سرد یک واژه پارسی سره است که از دو سو خوانده میشود و معنی میدهد.
سرد 🔄 درس
همچنان!
سرد = سر، رد
سر = سر
رد = رد
سرد = کسی که خود را نشناسد و خود را فراموش کرده باشد و دلتنگ و افسرده و پریشان در جادوی جهان گرفتار باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

سرد = سر خود را رد کردن و در طلسم درامه بازی هایی دیگران زندگی خود را تباه کردن.
کسانی که بیشتر اخبار میشنوند و گرفتار سیاست بازی و منفی گراهی در دین هستند. !
ما باید برای شان ( سرد ) بگویم.
مانند:
یک مذهبی سرد
یک سیاسی سرد
یک بیرون فدای سرد
یک سرد خود ناشناخته
سرد 🔄 درس
سرد و یا دلتنگ که شدید رو به آموزش بیآورید تا هوش تان دیگر گردد.

بارد، خنک، یخ، بی روح، خشک، بی میل، سردمزاج، بی احساس، بی عاطفه، بی تحرک، ناپویا، بی مزه، گرانجان، نچسب، نگد، بیگانه خو

بپرس