exhilarate
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
فراخ، خوشحال، بشاش، خوشدل، خوش، شاد دل، سرحال، خرم، مسرور، شاد، خوشنود، سرمست، سبک روح، با نشاط، شادمان، خوش وقت، خشنود، خندان، سرخوش، شاد کام، پرنشاط، پر میوه
فراخ، خوشدل، شوخ، سرحال، خرم، خوشنود، سرمست، سبک روح، خوش وقت، خشنود، سرخوش، پرنشاط
مست، لول، سرخوش، تلو تلو خور
سرخوش
پیشنهاد کاربران
خَر و خوش
لهجه و گویش تهرانی
سرخوش
لهجه و گویش تهرانی
سرخوش
نیم مست . [ م َ ] ( ص مرکب ) مست باخبر. ( آنندراج ) . آنکه کاملاً مست نشده باشد. ( ناظم الاطباء ) . سرخوش . ( یادداشت مؤلف ) . می زده . شاد و شنگول . تردماغ . که می در او اثر کرده است اما از پایش نینداخته :
... [مشاهده متن کامل]
همی تاخت بهرام خشتی به دست
چنانچون بود مردم نیم مست .
فردوسی .
سکندر بیامد ترنجی به دست
از ایوان سالار چین نیم مست .
فردوسی .
نیاطوس از آن جایگه برنشست
به لشکرگه خویش شد نیم مست .
فردوسی .
دو بادام و سنبلش بابل پرست
یکی نیم خواب و یکی نیم مست .
اسدی .
همدم ما گر به بوی جرعه مستی شد تمام
ما ز دریا نیم مستیم و ز همدم فارغیم .
خاقانی .
همه نیم هشیار و شه نیم مست
همه چرب گفتار و شه چرب دست .
نظامی .
نیم شبی سیم برم نیم مست
نعره زنان آمد و در درشکست .
عطار.
یکی غایب از خود یکی نیم مست
یکی شعرخوانان صراحی به دست .
سعدی .
یکی سرگران آن یکی نیم مست
اشارت کنان این و آن را به دست .
سعدی .
تو ترک نیم مستی من مرغ نیم بسمل
کام تو از من آسان کار من از تو مشکل .
شاه قوام الدین .
- نیم مست شدن ؛ شاد و با نشاط شدن . سرخوش گشتن . تر دماغ شدن :
وز آن هر یکی دسته ای گل به دست
ز شادی و از می شده نیم مست .
فردوسی .
- || گیج و گم شدن :
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگاه نزد من حق بود.
خطیری یا حصیری .
... [مشاهده متن کامل]
همی تاخت بهرام خشتی به دست
چنانچون بود مردم نیم مست .
فردوسی .
سکندر بیامد ترنجی به دست
از ایوان سالار چین نیم مست .
فردوسی .
نیاطوس از آن جایگه برنشست
به لشکرگه خویش شد نیم مست .
فردوسی .
دو بادام و سنبلش بابل پرست
یکی نیم خواب و یکی نیم مست .
اسدی .
همدم ما گر به بوی جرعه مستی شد تمام
ما ز دریا نیم مستیم و ز همدم فارغیم .
خاقانی .
همه نیم هشیار و شه نیم مست
همه چرب گفتار و شه چرب دست .
نظامی .
نیم شبی سیم برم نیم مست
نعره زنان آمد و در درشکست .
عطار.
یکی غایب از خود یکی نیم مست
یکی شعرخوانان صراحی به دست .
سعدی .
یکی سرگران آن یکی نیم مست
اشارت کنان این و آن را به دست .
سعدی .
تو ترک نیم مستی من مرغ نیم بسمل
کام تو از من آسان کار من از تو مشکل .
شاه قوام الدین .
- نیم مست شدن ؛ شاد و با نشاط شدن . سرخوش گشتن . تر دماغ شدن :
وز آن هر یکی دسته ای گل به دست
ز شادی و از می شده نیم مست .
فردوسی .
- || گیج و گم شدن :
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگاه نزد من حق بود.
خطیری یا حصیری .
مسرور. . . سرمست. . . شاد. . .
شنگول _ شنگل
کیفور
مشعوف، خوشحال