nightlong
سرتاسر
/sartAsar/
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
از میان، سرتاسر، از توی، از اغاز تا انتها
از وسط، سرتاسر، بشکل ضرب در، چلیپا وار، از پهنا، بشکل صلیب
از وسط، سرتاسر، بشکل ضرب در، چلیپا وار، از پهنا، بشکل صلیب
تماما، سراسر، سرتاسر، بکلی، از درون و بیرون
سراسر، سرتاسر، در هر قسمت، سربسر، بطور سراسری
سرتاسر، روی هم رفته، همه جا
سرتاسر، سربسر، کاملا، کلا، یکجا
سرتاسر، سربسر، کاملا، روی هم رفته، کلا، جمعا، بطور سرجمع
سرتاسر، کاملا، از توی، از اغاز تا انتها
سرتاسر، از سر تا پا، سر تا پا
سرتاسر
همه، سرتاسر
پیشنهاد کاربران
سراپا. [ س َ ] ( اِ مرکب ) ( از: سر �َا� واسطه پا ) . سراپای. ( حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . همه و تمام. ( برهان ) . سرتاپا و همه و تمام. ( آنندراج ) . تمام از اول تا آخر. ( غیاث ) :
بزندانیان جامه ها داد نیز
... [مشاهده متن کامل]
سراپای و دینار و هرگونه چیز.
فردوسی.
چو دیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو.
فردوسی.
کمابیش ِ سخا دید آنکه او را دید در مجلس
سراپای ِ هنر دید آنکه او را دید در میدان.
فرخی.
همچون رطب اندام و چو روغَنْش سراپای
همچون شبه زلفکان و چون دنبه اَلَست.
عسجدی.
از بس که جرعه بر تن افسرده ٔ زمین
آن آتشین دواج سراپا برافکند.
خاقانی.
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم.
خاقانی.
ملک در سراپای آن جانور
بعبرت بسی دید و جنبید سر.
نظامی.
بدیدار و گفتار جان پرورش
سراپای من دیده و گوش بود.
سعدی.
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.
حافظ.
بزندانیان جامه ها داد نیز
... [مشاهده متن کامل]
سراپای و دینار و هرگونه چیز.
فردوسی.
چو دیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو.
فردوسی.
کمابیش ِ سخا دید آنکه او را دید در مجلس
سراپای ِ هنر دید آنکه او را دید در میدان.
فرخی.
همچون رطب اندام و چو روغَنْش سراپای
همچون شبه زلفکان و چون دنبه اَلَست.
عسجدی.
از بس که جرعه بر تن افسرده ٔ زمین
آن آتشین دواج سراپا برافکند.
خاقانی.
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم.
خاقانی.
ملک در سراپای آن جانور
بعبرت بسی دید و جنبید سر.
نظامی.
بدیدار و گفتار جان پرورش
سراپای من دیده و گوش بود.
سعدی.
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.
حافظ.
تمامی