سرتاسر

/sartAsar/

    all
    allover
    along
    athwart
    out-and-out
    thorough
    through
    throughout
    wholly
    all-
    per-
    trans-
    across
    overall

فارسی به انگلیسی

سرتاسر شب
nightlong

مترادف ها

through (قید)
از میان، سرتاسر، از توی، از اغاز تا انتها

crosswise (قید)
از وسط، سرتاسر، بشکل ضرب در، چلیپا وار، از پهنا، بشکل صلیب

crossways (قید)
از وسط، سرتاسر، بشکل ضرب در، چلیپا وار، از پهنا، بشکل صلیب

throughout (قید)
تماما، سراسر، سرتاسر، بکلی، از درون و بیرون

all over (قید)
سراسر، سرتاسر، در هر قسمت، سربسر، بطور سراسری

overall (قید)
سرتاسر، روی هم رفته، همه جا

entirely (قید)
سرتاسر، سربسر، کاملا، کلا، یکجا

totally (قید)
سرتاسر، سربسر، کاملا، روی هم رفته، کلا، جمعا، بطور سرجمع

thru (قید)
سرتاسر، کاملا، از توی، از اغاز تا انتها

cap-a-pie (قید)
سرتاسر، از سر تا پا، سر تا پا

completely (قید)
سرتاسر

pan- (پیشوند)
همه، سرتاسر

پیشنهاد کاربران

سراپا. [ س َ ] ( اِ مرکب ) ( از: سر �َا� واسطه پا ) . سراپای. ( حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . همه و تمام. ( برهان ) . سرتاپا و همه و تمام. ( آنندراج ) . تمام از اول تا آخر. ( غیاث ) :
بزندانیان جامه ها داد نیز
...
[مشاهده متن کامل]

سراپای و دینار و هرگونه چیز.
فردوسی.
چو دیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو.
فردوسی.
کمابیش ِ سخا دید آنکه او را دید در مجلس
سراپای ِ هنر دید آنکه او را دید در میدان.
فرخی.
همچون رطب اندام و چو روغَنْش سراپای
همچون شبه زلفکان و چون دنبه اَلَست.
عسجدی.
از بس که جرعه بر تن افسرده ٔ زمین
آن آتشین دواج سراپا برافکند.
خاقانی.
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم.
خاقانی.
ملک در سراپای آن جانور
بعبرت بسی دید و جنبید سر.
نظامی.
بدیدار و گفتار جان پرورش
سراپای من دیده و گوش بود.
سعدی.
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.
حافظ.

تمامی

بپرس