سربلند

/sarboland/

    prideful
    proud
    honoured

فارسی به انگلیسی

سربلند کردن
inflate, mark, to rise, to attain a (better) social position, to rise, to attain a (better) social position

سربلند کننده
honorable

مترادف ها

honorable (صفت)
پسندیده، عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام

eminent (صفت)
بزرگ، علیه، بلند، برجسته، عالیجناب، هویدا، علی، والا مقام، متعال، سربلند

famous (صفت)
ستوده، مشخص، عالی، برجسته، مشهور، سربلند، معروف، نامی، نبیه، بلند اوازه، اعظم

famed (صفت)
ستوده، مشهور، سربلند

glorious (صفت)
عظیم، مجلل، با شکوه، سربلند

honourable (صفت)
عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام

پیشنهاد کاربران

معنی کلمه معلم , ساله بود
ش
سرخ روی
اراسته:اماده، بانظم، بسامان، جمیل، مرتب، منظم، مزین، نیکو، نگارین
اشتباه نکنین انضباط هم معنیش نیست
ممنون که لایک میکنین @_@
سَربُلَندیدن = سربلند کردن شخصی .
م. ث
هدف من از ورزشیدن در
این رشته، سربلندیدن مادر و پدرم است.
سر افراز
سرافراز

مفتخر ، سر افراز ، بالنده، مباهی
سر افراز

فخیم

بپرس