transmit (فعل)انتقال دادن، رساندن، پراکندن، فرا فرستادن، فرستادن، مخابره کردن، سرایت کردنinfect (فعل)الوده کردن، عفونی کردن، پر کردن، گند زده کردن، مبتلا و دچار کردن، سرایت کردنpermeate (فعل)سرایت کردن، نفوذ کردن، نشت کردن
بو به بوشدن ؛ سرایت کردن مرضی. ( یادداشت بخط مؤلف ) .spill over intoآموخت : یاد داد ؛یاد گرفتمعنی کلمه سرایت کردانتقال کردنمنتقل کردننفوذکردنوجود داشتن ( و. . . . . . )معنی کلمه سرایت کردن منتقل کردننفوذکردنانتقال کردنوجود داشتن و. . . .منتقل انتقالانتقال دادنمنتقل کردنانتقال منتقلسرایتیدن.منتقل شدنpermeateسرایت کردن، رسوخ کردن، نفوذ کردن، ( وجود و. . . ) فرا گرفتنe. g. fear permeated his whole beingترس همه ی وجودش را فرا گرفت.+ عکس و لینک