سرامدن


    roll

فارسی به انگلیسی

سرامدن زمان
elapse

مترادف ها

pass (فعل)
قبول کردن، قبول شدن، تصویب کردن، رخ دادن، گذراندن، اجتناب کردن، رد کردن، سپری شدن، گذشتن، رد شدن، سرامدن، عبور کردن، تمام شدن، سبقت گرفتن از، مرور کردن، عقب گذاشتن، پاس دادن، تصویب شدن، رایج شدن، وفات کردن

expire (فعل)
ب انتها رسیدن، سپری شدن، مردن، سرامدن، منقضی شدن، تمام شدن، بپایان رسیدن، دم براوردن

surprise (فعل)
متعجب ساختن، سرامدن، غافلگیر کردن

come to an end (فعل)
سرامدن

come upon (فعل)
سرامدن

پیشنهاد کاربران

( آخر شدن ) آخر شدن. [ خ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بپایان رسیدن. برسیدن. سر آمدن. بانجام رسیدن :
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد.
حافظ.
- به بن آمدن ؛ به آخر رسیدن. به انجام رسیدن. تمام شدن. به پایان آمدن :
مجوئید از این پس کس از من سخن
کز این باره ام دانش آمد به بن.
فردوسی.
گر از هفتخوان اندرآرم سخن
همانا که هرگز نیاید به بن.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
سخنهای دستان چو آمد به بن
یلان برگشادند یکسر سخن.
فردوسی.
- به بن انجامیدن ؛ به بن آمدن. به پایان رسیدن. به آخر رسیدن :
وگر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبید
چاره ٔ هر دو بسازیم که ما چاره گریم.
منوچهری.
و رجوع به �به بن آمدن � شود.
- به بن شدن ؛ آخر شدن. به فرجام رسیدن. به آخر رسیدن :
ز خوی شهنشاه چندین سخن
همی رفت تا شد سخنْشان به بن.
فردوسی.
چو شد داستان سیاوش به بن
ز کیخسرو آریم اکنون سخن.
فردوسی.
چو گفتار پور زره شد به بن
سپهدار ایران شنید آن سخن.
فردوسی.

به اتمام پیوستن
پایان آمدن

بپرس