سراسر

/sarAsar/

    all over
    throughout
    everywhere
    quits

مترادف ها

whole (صفت)
کامل، درست، مجموع، همه، تمام، سراسر، تمام و کمال، دست نخورده، سالم، بی خرده

entire (صفت)
درست، تمام، سراسر، بی عیب، دست نخورده، یکتیع

overall (صفت)
شامل همه چیز، سراسر

throughout (قید)
تماما، سراسر، سرتاسر، بکلی، از درون و بیرون

all over (قید)
سراسر، سرتاسر، در هر قسمت، سربسر، بطور سراسری

پیشنهاد کاربران

اگر غم را چو آتش دوذ بوذی
جهان تاریک بوذی جاوذانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
شهید بلخی
دورتادور
کل
سراسر - همه جا
همه
سراسر یعنی: تمام
معنی سراسر میشود تمام
با سلام مترادف تمام میشود ، خدا نگهدار
سراسر
کل
بظرم یعنی تمام
تمام
یکسره
یک تیغ. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) سراپا. سراسر. گویند: یک تیغ سیاه است ؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. ( از یادداشت مؤلف ) . یکدست. یکسره. مطلق. ( فرهنگ لغات عامیانه ) . || متحد. متفق.
سراپا. [ س َ ] ( اِ مرکب ) ( از: سر �َا� واسطه پا ) . سراپای. ( حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . همه و تمام. ( برهان ) . سرتاپا و همه و تمام. ( آنندراج ) . تمام از اول تا آخر. ( غیاث ) :
بزندانیان جامه ها داد نیز
...
[مشاهده متن کامل]

سراپای و دینار و هرگونه چیز.
فردوسی.
چو دیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو.
فردوسی.
کمابیش ِ سخا دید آنکه او را دید در مجلس
سراپای ِ هنر دید آنکه او را دید در میدان.
فرخی.
همچون رطب اندام و چو روغَنْش سراپای
همچون شبه زلفکان و چون دنبه اَلَست.
عسجدی.
از بس که جرعه بر تن افسرده ٔ زمین
آن آتشین دواج سراپا برافکند.
خاقانی.
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم.
خاقانی.
ملک در سراپای آن جانور
بعبرت بسی دید و جنبید سر.
نظامی.
بدیدار و گفتار جان پرورش
سراپای من دیده و گوش بود.
سعدی.
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.
حافظ.

همه جا ، دورتادور، تمام اطراف، یکجا
همه جا - دور تا دور
تمام اطراف
سلام هدیه نجفی ممتاز هستم معنی سراسر:از سر تا پا تماماطراف
دور اطراف ، همه جا ، یکجا،
همه جا
دورتادور
تمام محوطه
دور واطراف
یکجا
تمام، دور و اطراف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس