سر دواندن


    fudge

مترادف ها

gammon (فعل)
لاف زدن، مارس کردن، سردواندن، نمک زدن و دودی کردن

muff (فعل)
خیط و پیت کردن، سردواندن

put off (فعل)
تاخیر کردن، عقب انداختن، معوق گذاردن، از سر باز کردن، سردواندن، به بعد موکول کردن

goof off (فعل)
سردواندن

پیشنهاد کاربران

گربه رقصاندن
گربه رقصاندن. [ گ ُ ب َ / ب ِ رَ دَ ] ( مص مرکب ) در کارها مانع بوجود آوردن. کاری را به تأخیر انداختن. تعلل و امروز و فردا کردن در ادای حقی. تعلل و مماطله در ادای حقی با دلیل های سست. گربه رقصانی. گربه رقصانی کردن.
کسی را معطل کردن
حاشیه رفتن

تفره رفتن، حاشیه رفتن

بپرس